چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

به یاد دخترک کبریت فروش (The Little Match Girl )

به شروع سال نو میلادی نزدیک می شویم و این جور موقع ها یاد داستان هایی می افتم که توی این حال و هوا نوشته شدند،شاید بین این قصه ها،این جور زمان ها داستان به یادماندنی دخترک کبریت فروش اثر هانس کریستین اندرسن بیشتر به خاطرم می اید .

با این که از نوشتن این داستان زمان بسیار زیادی می گذرد ولی نگاه انسانی و حس قابل ستایشی که اندرسن منتقل کرده هنوز هم  به نظرم این داستان را به یکی از بهترین داستان های کوتاه تاریخ ادبیات تبدیل کرده است.


اندرسن به خوبی بی اعتنایی جامعه را نسبت به دنیایی که در ان زندگی می کنیم را روایت می کند فضای سرد و زمستانی همراه با جنب و جوش افراد برای تدارک شروع سال جدید کمک زیادی به فضاسازی روایت داستان کرده و پایان تلخ و رویایی ان هرگز از یاد نمی رود.


پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۳

دیدن صداها

خبر درگذشت  مرتضی احمدی،من را به یاد خاطرات زیادی انداخت،صدایی که از سال هایی دور می امد ،صدای مرتضی احمدی ان سال ها همه جا بود ،توی انیمیشن های زمان کودکی ام ،مثل پینوکیو یا توی نوار قصه هایی که با ترانه های به یاد ماندنی به عنوان هدیه و جایزه می گرفتم مثل داستان عیلمردان خان ،گرگ بد گنده ... نوارکاست هایی که شاید اگر وسایلم را بگردم پیدایشان کنم .

بارها و بارها صدای جادویی این قصه ها با من همراه می شدند،رادیو هم داستان عجیبی داشت ان سال ها دلبستگی خاصی به رادیو داشتم، برنامه های صبح جمعه با شما ،قصه ظهر جمعه،قصه شب که یادم هست ساعت ده شب پخش می شد و نمایشنامه رادیویی بود و هر نمایشنامه هر شب در طول هفته ادامه پیدا می کرد .

یادم هست پتو را روی سرم می کشیدم و رادیوی کوچکی که داشتیم را به گوشم می چسباندم و غرق در شنیدن نمایش می شدم ،حالا که به  ان سال های خیلی دور فکرمی کنم به نظرم در حقیقت صداها  را می دیدم ،مثل سینما، با این تفاوت که موقع شنیدن با تخیل خودم، صحنه های نمایشنامه های رادیویی را توی ذهنم می ساختم .


با ان پیچ موج یاب و ان انتن دراز فلزی ساعت ها  در جستجوی صداها  بودم،برای شنیدن خبری نوای موسیقی ،نمایشنامه ای ... 

سینما ،تلویزیون ،اینترنت با توسعه ای که پیدا کردند ،حضور رادیو توی زندگی کمرنگتر شد ،هر چند هنوز هم  رادیو حضور دارد .

مثل یک دوست قدیمی  زمان کودکی که سال های زیادی ندیده ام ،وقتی فرصت کوتاهی دست می دهد و جایی صدای رادیو را می شنوم یاد خاطرات کودکی و نوجوانی می افتم .

از مرتضی احمدی ترانه ی ابتدایی فیلم حسن کچل اثر علی حاتمی  را هم که با صدای او خوانده شده را  دوست دارم و همین طور نقش هایی که در سینما و تلویزیون بازی کرد در خاطرات نسل های مختلف باقی ماند.

دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۳

در گذر از فصل ها

پاییز  هم رفت و زمستان از راه رسید،چرخش روزگار و تکرار فصل ها هر سال  ادامه دارد،گاهی فکر می کنم کاش می شد از حصار زمان عبور کرد،گذشت لحظه ها بدون ان که هیچ نیرویی قادر به توقف ان باشد با شتاب خاص خودش حرکت می کند.

این کاریکاتور زیبا که  به نظر می رسد اثر یک کاریکاتوریست به نام Rina Maido باشد به خوبی این قضیه را دیده ،عقربه های ساعتی که از دایره ی تکراری ساعت خارج شدند و دست در دست هم به سمت رهایی از تنگنای زمان می روند.




 یاد جمله ی منسوب به نیما یوشیج افتادم که چه زیبا برای پسرش این موضوع را از نگاه خاص خودش تعریف می کند او در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت

«پسرم یک بهار ،یک تابستان ،یک پاییز و یک زمستان را دیدی از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی ...»


دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۳

یک جایزه

خبر اهدای  جایزه صلح نوبل به ملاله یوسف زی دختر نوجوان پاکستانی باعث خوشحالیم شد، نوجوان دانش اموزی که در مقابل خشونت جریان های افراطی ایستادگی کرد و برای  ادامه اموزش دختران همسن و سال خود تا مرز زخمی شدن توسط گروه های افراطی هم پیش رفت ولی باز راهش را ادامه داد.

بحث های زیادی درباره ی حاشیه های جایزه صلح نوبل به افراد در سال های گذشته وجود داشته ولی به نظرم مهمترین موضوع  اهمیت به فعالیت های بشردوستانه و شجاعانه ی انسان ها برای کمک به صلح و دوستی است و مهمتر از خود جایزه این کارنامه ی  افراد خواهد بود که ملاک قضاوت در اینده است و چه بسا هستند کسانی که نامشان در لیست گرفتن این جایزه قرار دارد ولی چندان فعالیت های ان ها در ذهن مردم باقی نمانده یا تاثیرات اجتماعی چندانی به همراه نداشته است.

در زمانی که سایه خشونت های افراطی با ایدئولوژی های سیاه، دنیا را تهدید می کنند،هر قدمی که برای ترویج انسان دوستی برداشته شود غنیمت است.

نمی دانم ملاله یوسف زی راه درازی که پیش رو دارد را چطور سپری خواهد کرد ولی امیدوارم بدون ان که اسیر دنیای پیچیده ی سیاست شود، با حفظ روح زلال و معصومانه ی خودش ،برای ساختن دنیای بهتر تلاش کند.



جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۳

سفر به مریخ

این روزها موضوع جالب سفر به مریخ باز دوباره داغ شده،ازمایش پرتاب فضاپیمای بدون سرنشین اوریون توسط ناسا ساعاتی قبل انجام شد و انسان به فتح ان سوی مرزهای کره خاکی فکر می کند.

مثل این که شرکت Mars One هم طرح خود برای مسافرت بدون بازگشت به مریخ را دنبال می کند برای من خیلی جالب بود که در مرحله ی اول ثبت نام بیشتر از صد و پنجاه هزار نفر برای این سفر داوطلب شدند که با وجود ازمون ها و تست های مختلف و عبور از مراحل دشوار داوطلبان اصلی در حال انتخاب هستند و تا حدود هشت سال اینده این پرواز به سمت مریخ انجام می شود.

این افراد هرگز امکان بازگشت به زمین را پیدا نمی کنند و باید بقیه ی عمر را در مریخ سپری کنند مصاحبه های چند نفر از این داوطلبان که به مراحل نهایی نزدیک شده بودند هم در دسترس قرار گرفته که نکته های جالبی در ان بود.

جدای از بحث علمی وتحقیقاتی که می تواند در جایگاه علمی جالب باشد ولی اگر با نگاهی انسانی به قضیه نگاه کنیم اتفاق تلخی در حال وقوع است ،هزاران انسان و شاید اگر هزینه ثبت نام وجود نداشت، تعدای به مراتب بیشتر از این داوطلب وجود دارند که می خواهند اینجا نباشند .

سفر بی بازگشت به مریخ به نظرم بیشتر باید تکان دهنده باشد تا این که متاسفانه به جنبه های علمی ان توجه شود ،این که شاید زنگ خطر سبک زندگی انسان امروزی در زمین به صدا در امده چه چیزی در یک سیاره خشک و خالی این همه جذابیت به ارمغان می اورد،گمشده ی انسان زمینی کجاست؟


گاهی از خودم سوال می کنم که من چقدر زمین را می شناسم ،چقدر کره خاکی که در ان زندگی می کنم را می شناسم و تا چه اندازه می توانم حتی به اندازه  برداشتن یک پوست موز در پیاده رو به دنیایی که به ان تعلق دارم کمک کنم ،اگر قرار است کاری کرد ،اگر قرار است سفری رفت ،هنوز زمین منتظر دستان تک تک انسان هاست .

کاش به  جای داوطلبان گروه های امدادی  به داوطلبان انجمن های خیریه و... در زمین اضافه تر می شد کاش به جای این همه اشتیاق برای سفر بی بازگشت به مریخ تلاش می کردیم زمین جای بهتری برای زندگی باشد .

نمی دانم پروژه ی سفر بی بازگشت به مریخ عملی می شود یا نه ولی این را خوب می دانم که داوطلبان این سفر وقتی به مریخ می رسند،شب در سکوت سنگین این کره ی سرخ فقط به زمین فکر خواهند کرد.


پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳

یک خواب، یک دوچرخه

دوچرخه فقط یک وسیله ورزشی یا ابزاری برای جابه جا شدن یا سرگرمی نیست،به نظرم دوچرخه چیزی بیشتر از این حرف هاست ،شاید چون با نوعی خاطره و نوستالژی کودکی هم همراه است واین که وسیله ای ساده و بدون تشریفات به شمار می رود ولی همیشه جایگاه خاص و متفاوت خودش را حفظ کرده و هنوز دوستداران زیادی دارد.

این که چرا یاد دوچرخه افتادم موضوع جالبیست که شاید بازگو کردن ان داستانی دارد که همیشه با من همراه بوده، من از دوران کودکی یادم می اید که کمی دوچرخه سواری می کردم ولی زمانی که بزرگتر شدم با پذیرفتن این اصل که دوچرخه سواری بلد نیستم به این سمت نرفتم، دو چرخه سواری حسرت عجیب و غریبی به نظر نمی رسید و شاید در دسترس بودن این قضیه همیشه باعث این  فکر می شد که وقت گذاشتن برای این موضوع ارزش چندانی ندارد.

یادم هست  چند سال قبل با دوستان به جزیره کیش رفته بودم ،پیست دوچرخه دور جزیره باز مرا به یاد حسرت به ظاهر کم اهمیت دوچرخه سواری انداخت ،با چند دقیقه تمرین به جایی نرسیدم و ترجیح دادم در فرصتی بهتر مهارت لذت بخش دوچرخه سواری را دوباره در خودم پرورش دهم،البته نکته بامزه این جا بود که با یک سه چرخه بزرگ بخش بسیار کوتاهی  از مسیر را رکاب زدم .

ولی تا امشب هنوز هم شاید چون ضرورتی نمی بینم تلاشی برای تمرین دوچرخه سواری نکردم گاهی فکر می کنم  شاید از افتادن های موقع تمرین می ترسم یا شاید از نگاه دیگران یا شاید تمرکزم روی مسائل دیگر مانع این قضیه شده،نمی دانم ولی این که چرا باز یاد این موضوع افتادم خواب چند شب پیشم  بود .

خواب دیدم توی خواب دارم دوچرخه سواری می کنم با مهارتی که برای خودم باورکردنی نبود،از خواب که بیدار شدم  دیدم دوچرخه ای در کار نیست  ولی تصویر این تجربه ی دوست داشتنی هنوز با من همراه است.



متاسفانه نام عکاس این تصویری که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۳

ان سوی دیوار

دیوارها همیشه برای خودشان داستانی دارند،یک جور جداکننده که بین  دو یا چند بخش فاصله ایجاد می کنند،هر چند دیوارها تکیه گاه محکم و جالبی  هم به نظر می رسند ولی بیشتر حس جدایی را القا می کنند.

دیروز بیست و پنجمین سالگرد برداشتن دیوار برلین بود ،من ان موقع نوجوانی بودم که با ذوق و شوق زیادی خبرها را دنبال می کردم و الان هم تا حدودی خبر این واقعه ی مهم تاریخی را به یاد دارم .

دیوار برلین به عنوان نمادی از جنگ سرد سالیان زیادی سر جای خودش محکم ایستاده بود ولی ارام ارام دنیای امروز به این نکته پی برد که زمان پایان عمر این دیوار فرا رسیده،دیوارها همه جا حضور دارند گاهی به شکل یک دیوار سخت و محکم مثل دیوار برلین و چین دیده می شوند و گاهی بدون ان که دیده شوند باز هم مثل یک دیوار بتنی باعث جدایی و فاصله می شوند.

دیوارها در میان مردم یک جامعه هم می تواند گاهی خط کشی هایی را به وجود اور ، وجود دیوار های نادیدنی میان انسان ها شاید به مراتب تلخ تر از دیوار های اجری باشد .

گاهی پیش خودم فکر می کنم با وجود راه های ارتباطی مختلف که در جوامع امروزی وجود دارند با این که شبکه های اجتماعی توسعه ی روزافزونی گرفتند ولی باز هم دیوارهایی به بلندای دیوار چین و به استحکام  دیوار برلین میان ارتباطات انسانی خودنمایی می کند،خراب کردن این دیوارها کار اسانی نیست که با اراده ی یکسویه کاری از پیش نخواهد رفت .

دیوار ها را دوست دارم ان زمان که نمادی از خانه ای هستند که قرار است کانون ارتباط انسانی باشد،دیوار هایی که پنجره ای رو به اسمان درون خود جای دادند و دری برای رفتن به ان سوی دیوار را می توان در پهنه ی ان پیدا کرد.

از البوم زیبای دیوار اثر گروه پینک فلوید یاد ترانه «اهای تو» افتادم (Hey You )

hey you out there beyond the wall   ...                                                                                                                  
                                                                                                                                  


متاسفانه نام عکاس این تصویری که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۳

اسمان هر کجا

«من این جا بس دلم تنگ است             و هر سازی که می بینم بد اهنگ است

بیا ره توشه برداریم    قدم در راه بی برگشت بگذاریم    ببینیم اسمان هرکجا ایا همین رنگ است...»

                                                                                                    مهدی اخوان ثالث




متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا اشاره کنم.

یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۳

پاییز

پاییز هم از راه رسید ،فصل برگ های زرد ،فصل باران ،فصل شاعرانه های رویایی ...






عکس ها انتخابی هستند و متاسفانه نام عکاس این تصویرها را نمی دانستم تا ذکر کنم.

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۳

جاده زندگی

این روزها همه جا از زیاد شدن سرعت زندگی حرف می زنند ،تفاوت میان سبک زندگی انسان مدرن با نسل های گذشته همیشه به این قضاوت می رسد که ادم ها امروزه با ارامش کمتری زندگی می کنند،هر نسلی با نگاه  سرزنش امیزی نسل های بعدی  را نگاه می کند و از دوران خودشان به  اسم دوره ی طلایی یاد می کنند ،هر چند رفاه انسان در زندگی به نسبت گذشته رو به بهبود بوده و هست .

تعریف ارامش در زندگی شاید یکی از چالش های بشردیروز و امروز است ولی نوع نگاه انسان امروزی تعریف جدیدی از ارامش را ارائه می دهد ،با این که این تعریف از ارامش جای نقد و تحلیل زیادی دارد ولی به نوعی همه ی ما درگیر ان شدیم و به ان عادت کردیم .

به نظرم ارامش یک احساس درونی هست و شاید در میان انبوهی از فریاد و هیاهو بتوان به ان  رسید و شاید در سکون و سکوت مطلق هم فرسنگ ها از ارامش دور بود .

در مسیر جاده زندگی این فراز و نشیب ها هستند که زیبایی جاده را به ما نشان می دهند ، شاید توی یک دوره زمانی صد ساله از کودکی که همین لحظه متولد شده تا سالمندترین ادمی که روی این کره خاکی زندگیش را می گذراند از این دنیا خواهند رفت، ولی به قول مارکز شاید حسرت واقعی را ان روزی می خوریم که ببینیم به اندازه سن و سالمان زندگی نکرده باشیم...



متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۳

یک لحظه

دیروز  اتفاقی این عکس را گرفتم،درختانی که  رو به اسمان در حرکت هستند،یاد این شعر به یاد ماندنی سهراب سپهری افتادم .

«هر کجا هستم باشم            اسمان مال من است    پنجره ،فکر، هوا،عشق، زمین مال من است 

چه اهمیت دارد       گاه اگر می رویند قارچ های غربت ...»



چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۳

نگاهی به فیلم انجمن شاعران مرده (Dead poets society)

خبر مرگ رابین ویلیامز  که مدت کوتاهی از ان گذشته باعث شد، یادی از  فیلم دوست داشتنی انجمن شاعران مرده به کارگردانی پیتر ویر و بازی درخشان رابین ویلیامز کنم .

قواعد کلیشه ای نظام های اموزشی و ارزش های تعریف شده ای که به طور پیش فرض موفقیت را برای انسان ها در قالب های خاصی در نظر می گیرد از جمله نکاتی هست که به خوبی در فیلم انجمن شاعران مرده مورد نقد و تحلیل هنرمندانه قرار می گیرد.

دانش اموزان جوان یک مدرسه شبانه روزی با دو نوع سبک و نگاه به زندگی اشنا می شوند زاویه دید مدیر این مدرسه که با نگاهی خط کشی شده فقط به قوانین خشک سنتی اعتقاد دارد و موفقیت را در رضایت والدین و امار پذیرش دانش اموزان در دانشگاه های معتبر می سنجد و زاویه دید معلمی که نقش او را ویلیامز بازی کرده و قصد دارد بچه ها را نه فقط برای ورود به دانشگاه که برای ورود به عرصه های مختلف زندگی اماده کند.


هوشمندی پیتر ویر در فضاسازی های متناسب با روایت داستان و شخصیت پردازی های درست با وجود زیاد بودن تعداد کارکترها به نظرم جالب هستند ،دانش اموزانی که حرف های معلمشان (ویلیامز )به دلشان نشسته، ارام ارام راه خودشان را پیدا می کنند و یاد می گیرند که مهمتر از دانشی که در مدرسه به ان ها اموزش می دهند باید به قول دیالوگی از خود فیلم «راه رفتن خودشان را تمرین کنند» فکر کنند و مسائل را نه فقط از یک زاویه دید کلیشه ای که از زوایای مختلفی نگاه کنند .

اخراج این معلم متفاوت از مدرسه، کنایه ای است به نمایش  قدرتمندی نگاه کلیشه ای که تحمل نگاه متفاوت را در کنار خود ندارد ولی سکانس پایانی انجمن شاعران مرده یکی از شاعرانه های سینما را خلق می کند .

در حالی که ویلیامز از مدرسه اخراج می شود ولی دانش اموزانی که درس خوب دیدن را از او یاد گرفتند روی نیمکت ها می ایستند تا او را مثل یک قهرمان بدرقه کنند.




انجمن شاعران مرده در ستایش انسان به معنای فردی که قدرت انتخاب و تفکر دارد،در ستایش ایمان به ارزوها و رویاها و ارزش بخشی به زندگی یکی از اثار ماندگار تاریخ سینما به حساب می اید.

چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۳

بدون عنوان

«شهر من گم شده است . 

من با تاب      من با تب           خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام...هشت کتاب .سهراب سپهری»

 

«نام عکاس این تصویر انتخابی را نمی دانستم تا اشاره کنم.»

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۳

عمارت و هشت داستان دیگر

کتاب عمارت و هشت داستان دیگر نوشته ی محمد حاضر توسط نشر اکسیرقلم منتشر شد.

با این که سال های زیادی برای نوشتن و به ثمر رسیدن  مجموعه داستان کوتاهم صبر کردم ولی امشب حس می کنم هنوز راه نرفته درازی در پیش دارم که باید  قدم های محکمتری بردارم،کتاب با تیراژمحدودی چاپ شد و امیدوارم در فرصت بهتری به چاپ دوم و شمارگان مطلوبی برسد.

بخش هایی از یادداشتی که در ابتدای این مجموعه داستان نوشتم را نقل می کنم.

«کلمات ،تصویرها ،قصه ها و روایت ها می ایند،این که سرچشمه این کلمات در ذهن و قلب نویسنده چطور شکل می گیرد خود حکایت دیگری است،نوشتن داستان های این مجموعه حاصل نوع نگاه تخیل و شخصیت پردازی است که در طول سال های مختلفی شکل گرفت،استفاده نمادین و طعم تلخی که در این داستان ها حس می شود در ستایش جو هره ی واقعی زندگی است...»





دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۳

عکس نوشت

این عکس را حدود هفت سال قبل گرفتم،خیلی اتفاقی شاهد کار کردن پسر بچه ای بودم که گاری سنگینی را به دوش می کشید،کنار عبور و مرور ماشین ها و ادم ها.

کار کردن بچه ها توی تعطیلات تابستانی توی نسل های گذشته با این بچه ها که قید کلاس و مدرسه را می زنند فرق اساسی دارد .

از ان روز تا امروز سال های زیادی گذشته و معلوم نیست این پسر بچه به چه سرنوشتی دچار شده شاید بی اعتنایی جامعه ی شتابان نسبت به دنیای اطرافش تاوان هایی به دنبال داشته باشد خسارت هایی که هیچ کسی در اینده  مسئولیت ان را به عهده نخواهد گرفت .


پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۳

نگاهی به فیلم مرد راه اهن (The Railway Man)

این روزها همه از جنگ ها و خونریزی هایی می گویند که بلای جان انسان بوده و هست خشونت هایی که به بخش جدا نشدنی زندگی انسان های امروزی تبدیل شده و در این مقطع زمانی منطقه  خاورمیانه بیشترین اسیب را از این خشونت ها تحمل می کند.

 دیدن فیلم سینمایی مرد راه اهن (The Railway Man) توی این اوضاع و احوال برایم جالب بود ،با این که این فیلم اثر کارگردانی است که برایم چندان شناخته شده نیست ولی به نظرم یکی از اثار موفق در ستایش از صلح و دوست داشتن هست.

مرد راه اهن به کارگردانی جاناتان تپلیتزکی و بازی های هنرمندانه ی نیکول کیدمن و کالین فرث روایت خاطرات تلخ سربازی  است که در زمان جنگ جهانی دوم به دست نیروهای طرف مقابل اسیر می شود و در زمانی با شکنجه افسر ژاپنی( نیروهای متحدین )فشار روحی و روانی زیادی را با خود به دوش می کشد ،اسیب سختی که حتی بعد از گذشت سال ها فراموش نشده و به تلاش او برای پیدا کردن افسر ژاپنی برای انتقام منجر می شود.


مرد راه اهن من را به یاد فیلم دوست داشتنی پل روخانه کوای اثر دیوید لین انداخت ،چون بخشی  از خاطراتی که شخصیت اول فیلم بازگو می کند در همان زمان و مکان رخ می دهند .

مرد راه اهن در ابتدای فیلم با کشمکش های درونی به خاطر خاطرات تلخ گذشته نمی تواند از زندگی خود لذت ببرد و به نوعی سایه ی سیاه گذشته با قدرت با او همراه است ،در بخش میانی فیلم ان چه اتفاق افتاده را می بینیم و بخش پایانی به نوعی انتخاب انتقام و بازتولید خشونت در یک طرف و بخشش و گذشت مقابل شخصیت فیلم قرار می گیرد ،انتخابی که فقط گزینه ی یک شخص نیست که شاید راهی است که جامعه ی انسانی امروز باید با چشمانی باز انتخاب کند.

فیلمنامه ی فیلم سینمایی مرد راه اهن بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و این نکته مهم نشان می دهد که انتخاب بخشش و گذشت با وجود همه ی سختی ها به دور از شعار زدگی و بر مبنای ان چه در واقعیت اتفاق افتاده روایت می شود.

مردراه اهن به خوبی نشان می دهد که انسان ها توان در کنار هم بودن با صلح و ارامش را دارند ولی ان را فدای پیچیدگی هایی می کنند که در نهایت ارمغانی برای ان ها به همراه ندارد.

سینما و ادبیات با بیان هنری خود همیشه تلاش می کنند این نکته را یاداوری کنند که دنیایی که ما در ان رندگی می کنیم خانه ی همه ی انسان هاست و همه باید با مهربانی بر مسائل و مشکلات غلبه کنند .

وقتی افسر ی که نقش ان را کالین فرث بازی می کند در موقعیت انتقام از افسر ژاپنی قرار دارد و گفتگویی بین ان ها شکل می گیرد به نظرم یکی از تاثیر گذارترین سکانس های این فیلم رقم می خورد .


موقعیت انتقامی که تبدیل به گذشت و بخشش و دوستی میان این دو دشمن دیرینه می شود جایی که  به معنای واقعی انسان نزدیک می شویم .


هیچ تردیدی نیست پیچیدگی های دنیای سیاست بر خیلی از مسائل انسانی در سرتاسر دنیا سایه انداخته ولی با این وجود اراده ی انسان و جامعه بشری حرف اخر را دیر یا زود خواهد زد و برگ برنده رعایت حقوق انسانی خواهد بود.

پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۳

بدون عنوان

«شما می توانید،دهل را در پلاس بپیچید و سیم های ساز را باز کنید،اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد... بخشی از کتاب پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریابندری»



متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخاب شده برای این مطلب را نمی دانم.

چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۳

دنیای قشنک نو اثر هاکسلی

یاد کتاب دنیای قشنگ نو اثر  الدوس هاکسلی افتادم،داستانی خیالی که نقد دنیایی است که با وجود پیشرفت های زیاد از جوهر واقعی انسان دور و دورتر می شود،کتاب را سال ها پیش خواندم ولی تاثیری که همان موقع داشت باعث شد هر وقت با تناقض های دنیای مدرن مواجه شوم با خودم می گویم این هم دنیای قشنگ نو .

دنیای مدرن انبوهی از اطلاعات جدید را هر لحظه به ارمغان می اورد ،هر چند ارتباطات انسانی تعریف جدیدی پیدا کرده که با مولفه های گذشته قابل انطباق نیست ،انسان امروزبسیار  فراتر از تصورات انسان نخستین در دنیایی از تصاویر و کلمات شنا می کند .

با این که شاید بتوان نویسنده ی کتاب دنیای قشنگ و نو را به بدبینی متهم کرد ولی با نگاهی منصفانه باید خطری را که هاکسلی یاداوری کرده جدی بگیریم .

جهان بینی فطری انسان و ارزش های انسانی چیزهایی نیستند که با تغییرات و پیشرفت های تکنولوژی اعتبار خودشان را از دست بدهند،دانش بشری حاصل تجربه،ازمون و خطاهای علوم مختلف بوده و هست و هرگز نباید فراموش کرد که قواعد زندگی بشری بر پایه ی فلسفه ی حیات قرار گرفته و پیشرفت های دنیای مدرن در واقع فقط ابزارهایی هستند برای این که انسان شرایط بهتری برای زندگی در جهت معنا داشته باشد .

نام داستان را هاکسلی از بخشی در متن نمایشنامه ای از شکسپیر وام گرفته و کنایه ای از دنیای رنگارنگی است که با وجود همه ی امکانات فوق مدرن از انسان ابزاری ساخته که فقط به لذت های مادی فکر می کند و معنویت را به فراموشی سپرده است.


«متاسفانه نام عکاس این تصویری  که  برای این مطلب انتخاب کردم را نمی دانم»

یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۳

بدون شرح

بدون تردید همه تیم ملی فوتبال کشورشان را دوست دارند،سالهاست بزرگترین دغدغه ی فوتبالی مردم سرزمین من راهیابی تیم ملی به جام جهانی فوتبال است ،گاهی راه پیدا نکردیم و زمانی هم با هزار زحمت و  با جان به لب رسیدن راهی جام جهانی فوتبال شدیم تا کنار بزرگان فوتبال دنیا باشیم ،هر چند رویای رفتن به جام جهانی فقط برای حضور هست و هرگز رویای رفتن به مراحل نهایی و صد البته گرفتن جام به ذهن هیچ فرد فوتبالی و غیر فوتبالی در ایران خطور نمی کند.

بازی خوب و قابل تقدیر تیم ملی فوتبال ایران مقابل ارژانتین با شکست مواجه شد ،تیم ملی بعد از دو بازی در گروه خودش هنوز گلی به ثمر نرسانده و در مجموع با کسب یک امتیاز شانس چندانی برای صعود به مراحل بعدی را ندارد ،بعید به نظر می رسد بازی بعدی این تیم با بوسنی هم به صعود این تیم کمک کند ولی در مجموع ستایش های زیادی از هر سو دیده می شود.

من تیم ملی فوتبال کشورم را دوست دارم و از این که با وجود بازی خوب مقابل ارژانتین شکست خوردیم متاسف شدم ولی نکته ی بامزه برایم این بود که طبق یک عادت ناپسند اجتماعی ،بیشتر افراد تلاش دارند قواعد بازی را نادیده بگیرند و مثل همیشه با نادیده گرفتن ضعف ها و مشکلات با این موضوع احساسی برخورد کنند ،داور در بازی های زیادی ممکن است دچار خطا شود و گل های زیادی در دقایق پایانی به ثمر می نشیند ولی ما در نهایت بازی را باخته ایم و باید این را با چشمانی باز ببینیم تا شاید با برنامه ریزی های بهتر فقط دلخوش بازی خوب و شکست غرور افرین نباشیم.

تیم محبوب اسپانیا هم در کمال ناباوری با نتایج وحشتناکی از گردونه مسابقات حذف شد ،نوع برخورد و برنامه ریزی های راهبردی باعث برگشت و جهش تیم های شکست خورده می شود به شرطی که این تیم ها از سقف پرشی که داشته اند خوشحال و شادان نباشند .


فضایی که از دیشب بر فوتبال ایران حاکم شده باعث خواهد شد نقد منطقی به ساختار فوتبال دوباره دستخوش حاشیه های همیشگی شود ،سرمربی می رود و سرمربی دیگری جایگزین او خواهد شد زیر ساخت های لیگ برتر و باشگاهی باز روی همان پاشنه می چرخد و تعریف جدیدی از غرور ملی با وجود شکست و عدم صعود به وجود می اید .

فوتبال قواعد بازی خودش را دارد و همه سالهاست به ان احترام می گذارند ،کاش ما هم باور می کردیم مردمانی هستیم که شایستگی راهیابی به مراحل بالاتر در جام جهانی را داریم ،کاش ما هم مفهوم شکست در یک بازی فوتبال را درک می کردیم و ان را می پذیرفتیم تا توانمان را بالا ببریم .

کاش به هر بهانه ای فقط به دنبال شادی و پایکوبی نباشیم ،گاهی هم باید غمگین شد ،افسوس خورد تا باز با سهل انگاری و با نگاهی تفننی اینده فوتبال این سرزمین را تباه نکنیم.

سه‌شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۳

جام جهانی فوتبال

ارام ارام به شروع جام جهانی فوتبال نزدیک می شویم،نرم نرمک تب این بازی پرهیاهوی قرن بالا و بالاتر می رود،به خصوص که امسال تیم ملی ایران هم موفق به حضور در جام جهانی برزیل شد و این به جذابیت این دوره جام برای همه ی ایرانیان اضافه کرد.

وقتی خوب فکر می کنم تاریخ های بعضی اتفاق ها یا وقایع شخصی زندگی را هم  به زمان جام های مهم گره می زنیم ،باز هم فوتبال با جادویی که دارد همه را به دنبال خود به سرزمین خودش می برد.

شهر زیبای ریو در برزیل در میانه ی سکوت شب خوابیده است و فقط تا چند روز بعد ،نگاه های منتظر به زمین های بازی دوخته می شوند.


اشک ها و لبخند ها ،دوباره همان قصه ی قدیمی برد و باخت تکرار می شود ولی روایت این تکرارها هیچ وقت برای کسانی که مفهوم زندگی را در فوتبال جستجو می کنند رنگ تکراری به خود نمی گیرد.

فوتبال فراتر از چرخش یک توپ در میان مستطیل سبز تبدیل به یکی از مهمترین دستاوردهای جامعه مدرن شده که به کمک ان انسان های ملل مختلف را در کنار هم قرار می دهد .

فوتبال با قواعد خاص خود از پیچیدگی های دنیای سیاست و فرهنگ عبور می کند و فارغ از ملیت و زبان با قاعده ی بازی خودش تاریخ می سازد ،خاطره درست می کند .


فوتبال قواعد بازی خودش را دارد و شاید دنبال کردن جام جهانی هم تبدیل به نوعی ایین انسان مدرن شده که ان را به شیوه های مختلف دنبال می کند، همه منتظر سوت شروع این رویداد مهم هستند.

دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

طرحی نو...

بدون تردید غزلیات حافظ بخش جدا نشدنی از روح هر انسانی است که با این اشعار زندگی کرده باشد ،هر چند جای نگاه عمیق به غزلیات حافظ در زمانه ی ما به نظرم خالی است ولی با این وجود حافظ دوست داشتنی با همه ی دوستدارانش مهربانی می کند.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم            فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
                                                         
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد            من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم    
                                                           
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم                      نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم      
                                                         
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش


                                                              که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم


صبا خاک وجود ما به ان عالی جناب انداز                 بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم 
                                                               
یکی از عقل می لافد،یکی طامات می بافد                بیا این داوری ها را به پیش داور اندازیم 
                                                                   
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه                  که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم        

                                                                        


                                      سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز 

                                          بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم.


نقاشی فال حافظ  اثر ایمان ملکی



سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

و در اغاز...

«و در اغاز هیچ نبود ،کلمه بود و ان کلمه خدا بود ... و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود...

و خدا بود و با او عدم        و عدم گوش نداشت ...

حرف هایی هست برای گفتن   که اگر گوشی نبود نمی گوییم   

و حرف هایی هست برای نگفتن      حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی ارند...


حرف های شگفت ،زیبا و اهورایی همین هایند... و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرف 

هایی است که برای نگفتن دارد...

حرف های بی تاب و طاقت فرسا    که همچون زبانه های بی قرار اتشند...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت   که در بی کرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد.

هر کسی گمشده ای دارد   و خدا گمشده ای داشت   ...

و خدا افریدگار بود   و دوست داشت بیافریند  زمین را گسترد 

و دریاها را از اشک هایی که در تنهاییش ریخته بود پر کرد  

و کوه های اندوهش را که در یگانگی دردمندش ، بردلش توده گشته بود بر پشت زمین نهاد

و جاده ها را که چشم به راهی های بی سو و بی سرانجامش بود بر سینه ی کوه ها و صحراها کشید.

و از کبریایی بلند و زلالش اسمان را برافراشت...

باران ها و باران ها و باران ها

گیاهان روییدند و درختان سر بر شانه های هم برخاستند و مرتع های سبز پدیدار گشت و جنگل های خرم سر زد و حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و پروانگان به جستجوی نور بیرون امدند و ماهیان خرد سینه ی دریاها را پر کردند...

«نقاشی اثر استاد محمود فرشچیان»




خدا همچنان تنها ماند و مجهول و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس و در افرینش پهناورش بیگانه.می جست و نمی یافت ...

افریده هایش او را نمی توانستند دید ،نمی توانستند فهمید ،می پرستیدندش اما نمی شناختنش و خدا چشم به راه اشنا بود...

کسی نمی خواست ،کسی نمی دید ،کسی عصیان نمی کرد ،کسی عشق نمی ورزید ،کسی نیازمند نبود ،کسی درد نداشت ...و...

و خداوند خدا،برای حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت .

هیچ کس او را نمی شناخت ،هیچ کس با او انس نمی توانست بست .

انسان را افرید                  و این نخستین بهار خلقت بود.»

                                                           بخش هایی از کتاب هبوط در کویر دکتر علی شریعتی



چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۳

به یاد فیلم شکلات (Chocolat)

گاهی طعم لذت بخش یک تکه کوچک شکلات یاداوری شیرینی دنیایی است که با وجود تلخی ها هم نباید ان را از یاد برد،این جور وقت ها یاد فیلم شکلات اثر لاسه  ها لستروم می افتم .

داستان شکلات در جایی که همه طعم شیرینی زندگی را به فراموشی سپرده اند، شروع می شود شهر  کوچکی که شهردار کوته فکری دارد که با تسلط و استفاده ابزاری از نفوذی که بر   کشیش جوان شهر پیدا کرده،تلاش می کند برداشت ها و تفسیر های غلط خود را از زندگی به مردم شهر دیکته کند ،شهر کوچکی که شادی را فراموش می کند و از خود و طبیعت واقعی دور و دورتر می شود .

ژولیت بینوش در نقش زنی که مهارت درخشانی در تهیه ی شکلات دارد به همراه دخترش به این شهر وارد می شود،مغازه ی شکلات فروشی او حالا نقطه ی مقابل تفکرات یخ بسته ی شهردار قرار می گیرد .


طعم لذت بخش شکلات ها در واقع نمادی از فرصت انسان برای بهره بردن از فرصت های زندگی است ،فرصت هایی که هیچ تضادی با باورهای معنوی ندارد ولی در تقابل با قدرتمندانی است که سعی دارند پشت این باورها برای تحکیم موقعیت خود پنهان بمانند.

شکلات های ژولیت بینوش به  مردمان افسرده و گرفته ی شهر دوباره نیرویی می بخشد تا از نو زندگی را پیدا کنند ،هر چند هالستروم با پایانی خوش در واقع نشان می دهد تصور جامعه ای که همه با باورها و موقعیت های متفاوت در کنار هم باشند هم امکان پذیر است .

 ورود شخصت مرد جوانی که جانی دپ ان را بازی می کند هم در میانه ی فیلم جالب است .

داستان به خوبی با شخصت هایی که کنار هم قرار می گیرند به نقطه ی متعالی پایانی خودش می رسد .

شکلات نشان می دهد چیزی که می تواند باعث تغییر شود و انسان ها را به بازشناسی خود و بهبود ارتباط با دیگران برساند از مسیر زندگی عبور می کند و ان را باید در میان خود جستجو کنند.

 شخصیتی که بینوش ان را بازی کرده و  در واقع کمک می کند تا طعم شیرینی حقیقت به کام دیگران برسد و این شیرینی چیزی بیشتر از توجه بیشتر انسان ها به دنیای خود و جامعه انسانی نیست.

ان موقع  هست که مادربزرگی بعد از مدت ها در مغازه ی شکلات فروشی نوه اش را ملاقات می کند زنی خرد شده هویت خودش را به کمک بینوش پیدا می کند و این تاثیر به حدی است که شهردار کوته فکر هم در پایان به این نکته می رسد که راهش اشتباه است.


شکلات در ستایش از زندگی،عشق و ازادگی است ،فیلم مثل یک شعر ناب مخاطب را با خودش همراه می کند و مفاهیم پیچیده ای را به سادگی بیان کرده و گام به گام جلو می رود.

با این که سال های زیادی از تولید این اثر گذشته ولی دیدن شکلات هنوز هم جذابیت های خاص خودش را دارد و حرف های مهمی را در داستانی جداب به مخاطبش هدیه می دهد.

برای تحقق تغییر های بزرگ همیشه باید به تغییرهای کوچک امیدوار بود تا ارام ارام نسیم زندگی بذرهای درون خاک سرد را هم بیدار کند.



این فیلم از کتابی اثر جوان هریس اقتباس شده و از اقتباس های موفق سینمایی به حساب 
می اید.