پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۴

بدون عنوان

ترانه ی به یادماندنی «گنجشکک اشی مشی » با صدای فرهاد 











متاسفانه نام عکاس این تصویری که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۴

به یاد inception

چند شب  قبل نسخه ی با کیفیت بالایی از فیلم عجیب و دوست داشتنی تلقین (inception) را دیدم و این بار مثل سال ها پیش که این فیلم را دیده بودم مجذوب هنر فیلمسازی کریستوفر  نولان شدم .

خواب هایی در واقعیت یا واقعیت هایی در خواب ،دنیای غریبی که نولان به تصویر کشیده فراتر از طرح یک قصه هست،لایه های مختلفی که مثل همان هزار تویی که توی فیلم طراحی شده  من را به یاد نظریه غار افلاطونی هم انداخت.



سکانس پایانی جایی که هنوز درست اطمینان نداریم که شخصیت کاب (دی کاپریو ) توی دنیای واقعی به رویایش رسیده یا هنوز خوابی درون خوابی دیگر روایت می شود ،گردش فرفره قرار است رمزگشای این معمای پیچیده باشد ولی به درستی نولان روی حرکت سریع فرفره فیلم را تمام می کند ،سیاهی تیتراژ پایانی، مهر تاییدی بر عدم قطعیت است .

 شاید فیلم  در پایان نشان می دهد ،خواب یا بیداری برای شخصیت کاب چندان مهم نیست ،مهمتر از اصالت واقعیت یا رویا به نظرم نولان در پایان ،حس خوبی که انسان از درون به ان می رسد را اصالت وجود واقعیت قرار داده ،یعنی واقعیتی که ذهن انسان فراتر از تنگناهای مادی می سازد.

پایان فیلم به این نکته مهم هم فکر کردم که هر علم و رسانه ای توانایی این رادارد تا ایده ها و افکاری که شاید چندان بدون اشکال هم نباشند  را در مدیوم های مورد نظرش به انسان امروز القا کند ،ولی چیزی که دست بالا را توی این دنیای پر از ایده و تلقین دارد، قدرت فکر و خلاقیت خود انسان است .

«من فکر می کنم ،پس هستم »جمله ی معروف فیلسوف مطرح  رنه دکارت به نظرم امروز نقش مهمتری پیدا می کند ،دریافت های ما از جهان اطراف به نظرم باید با قدرت فکر و احساس خودمان همراه باشد تا ارزش و اعتبار درستی داشته باشد.

سینما ،ادبیات ،علوم مختلف از روان شناسی و فلسفه گرفته تا  ایدئولوژی های مختلف  و رسانه های عصر جدید ،محتواهای زیادی که از طریق شبکه های اجتماعی در حال تبادل هستندو...همه و همه به نظرم باید از زاویه ی نگاه و جهان بینی درست انسان عبور کنند و ما با قدرت فکرمان ان ها را رد یا انتخاب کنیم .

شاید فیلمی که نولان ساخته کنایه ای به خود سینما به عنوان ابزاری برای همین قضیه است .

هنوز هم دارم به این فیلم مهم تاریخ سینما فکر می کنم ،باید باز فیلم را از اول ببینم ...

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۴

خط سوم ...

«ان خطاط  سه گونه خط نوشتی یکی او خواندی،لا غیر ؛یکی را هم او خواندی ،هم غیر او ؛یکی نه او خواندی،نه غیر او ...ان خط سوم منم که سخن گویم،نه من دانم ،نه غیر من ...شمس تبریزی.»

خط سوم همیشه برای من مفهوم چیزی فراتر از کلمات و حرف ها و تصویرهایی است که می بینیم و می شنویم ،شاید یک جور کشف و شهود که بدون هیچ رابطه به ظاهر منطقی حس می کنیم،بدون شرح است،بدون عنوان است،بدون توضیح است،شاید رمز و رازی است که از دل کلمات و اعداد و تصویرها و...می بینیم ولی مفهومی که درک می کنیم خود ان کلمه نیست،خود ان عدد نیست، خود ان تصویر نیست،چیزی است که فقط متعلق به چشم من است ،متعلق به قلب من است ...




در دنیایی که هر لحظه ارتباط های نوین دیجیتالی فراگیر می شود ،هنوز هم می توان امیدوار بود با چشم دل،خط های سوم را دید.

نام عکاس این تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا اشاره کنم .


چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۴

نگاهی به انیمیشن «Inside out»

انیمیشن  inside out دنیای درون هر انسانی را به زبانی ساده و فانتزی گونه به تصویر کشیده غم و شادی،ترس ،خشم و انزجار به صورت شخصیت هایی درون ذهن قهرمان داستان هستند که در مواجه با مسائل و مشکلات فرد، واکنش های حسی را به مخاطب نشان می دهند.

از مفاهیم روان شناسی با بیانی تصویری استفاده ی هوشمندانه ای شده ،غم و شادی به عنوان مهمترین شخصیت های درونی فرد در کنار هم تلاش می کنند تا به شخص کمک کنند جایی این شادی است که با قابلیت های لذت بخش خود مسیر بهتری می سازد و جایی هم نشان داده می شود که غم هم می تواند به شخص برای رسیدن به شادی های عمیق کمک کند.



موضوع شادی و غم به نظرم یکی از بحث های پیچیده و شیرینیست که از حوزه روان شناسی فراتر می رود و مشکل می توان فقط با توجه به اموزه های این علم به نظرات جامعی رسید .


جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۴

درنای کاغذی Paper Crane

این روزها خبرهای مربوط به  هفتادمین سالگرد بمباران اتمی هیروشیمای ژاپن در جریان جنگ جهانی دوم خاطره ی داستان واقعی ساداکو را به ذهنم اورد .

ساداکو دختربچه ای که به خاطر تشعشعات هسته ای دچار بیماری شده بود  و  ان زمان در بیمارستانی که بستری می شود شروع به ساخت درنای کاغذی می کند،درناهایی که طبق یک باور سنتی ژاپن در صورتی که به هزار عدد برسند، باعث سلامتی بیمار خواهند شد و ساداکو امیدوارانه شروع به درست کردن درنای کاغذی می کند .

درناهایی که نمادی از صلح و دوستی می شوند و هر چند ساداکو را از مرگ نجات نمی دهند ولی نگاه مثبت او را به یادگار می گذارند.


میان ان همه هیاهوی جنگ جهانی دوم ،ان چه باقی ماند درناهای کاغذی ساداکو هستند که هنوز هم به اهمیت ارج گذاشتن به جایگاه انسان و دوستی تاکید می کند.

کتاب ساداکو و هزار درنای کاغذی بر اساس داستان واقعی این ماجرا توسط eleanor coerr در سال ۱۹۷۷نوشته شد.


متاسفانه نام عکاس این تصویر ی که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.


چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۴

عکس های ذهن من

عکس ها روایت عجیبی دارند،توی بیشترمواقع  مهم زندگی،لنز دوربین عکاسی برای ثبت لحظه ها حضور دارد،یاد  حلقه های فیلم دوازده ، بیست و چهار و سی و شش تایی دوربین های انالوگ افتادم  که با وجود محدودیت در تعداد عکس و مشکلات خاص حساسیت های نوری چه منزلت خاصی برای گرفتن یک  عکس نسبت به امروز وجود داشت .

عکس ها با خودشان جادوی عجیبی دارند،شاید حتی در واقع کلمات در ادبیات هم به نوعی عکس هایی باشند که در ذهنمان می سازیم، مثل قاب های عکسی که پشت سر هم فیلم را به وجود می اورند .

البوم های قدیمی عکس ها هنوز هم حس خاطره های دور را به یادم  می اورند،عکس های تک نفره عکس های مراسم های خاص مثل جشن تولد،عکس مسافرت ها و... پشت نویسی عکس ها هم طعم شیرینی داشت،برای به خاطر اوردن سالی که هر عکس گرفته شده بود .


این روزها لنز دوربین های دیجیتال همه جا دیده می شود،موبایل ها تبدیل به دوربین های عکاسی شدند و هر چند ماه یک دفعه کیفیت پیکسلی مدل های جدید بالا و بالاتر می رود،مسابقه ای بین برند های مختلف که ادامه دارد.

عکس ها از البوم های قدیمی خانه ها بیرون امدند و توی شبکه های اجتماعی به اشترک گذاشته می شوند،گرفتن عکس های سلفی رواج پیدا کرده و عکس ها همه جا حضور دارند.

گاهی به عکس هایی فکر می کنم که هرگز گرفته نشدند،خاطره های تلخ و شیرینی که بدون حضور لنز دوربین توی ذهنم ثبت شدند،خاطره هایی سیاه و سفید یا با تک رنگ هایی اشنا،خاطره هایی با رنگ های گرم یا سرد ...

 و همین طور گاهی عکس هایی هم هستند از خیال ها،رویاها ،تصویرهای ذهنی که هرگز  جلوی لنز هیچ دوربینی نبودند و ما ان ها را  توی ذهنمان خلق می کنیم .

 به نظرم  عکس هایی که گرفته می شوند فقط بخش بسیار کوچکی از حقیقت را بازگو می کنند.

دنیای عکس های گرفته نشده خیلی بزرگتر از عکس هایی است که لنز دوربین ها  می گیرند ولی بااین وجود دنیای عکس ها دوست داشتنی و خیره کننده هست.

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۴

از تن تن (TIN TIN) تا این روزها...

یادم هست دوران نوجوانی  کتاب های مصور تن تن و میلو را هم دوست داشتم،کتاب ها را از محسن  امانت می گرفتم ،چند سالی از من بزرگتر بود و به جز همسایگی از بستگان هم به حساب می امد، به نظرم حساسیت خاصی روی کتاب های تن تن داشت و مثل یک مجموعه دار بزرگ از کتاب ها محافظت می کرد،بعد ها متوجه شدم احترام من خیلی واجب بوده که کتاب ها را به من امانت می داد و هنوز هم هر وقت جایی کتاب یا فیلمی از تن تن می بینم به یاد او می افتم .
ان زمان تن تن با ان سگ با مزه و ناخدا هادوک من را به همه جای دنیا بردند،ماجراجویی عجیبی بود که باور می کردم ،شاید ان موقع رویای این موضوع با نسل من همراه بود که وقتی  بزرگترشوند مثل تن تن به همه جا سفر می کنند تا با حوادث مختلف روبرو شوند.


سال ها بعد محسن به جبهه رفت و توی یکی از عملیات هایی که نامش را الان یادم نیست شهید شد ،خبر تکان دهنده ای که زمان جنگ دور از انتظار نبود،این روزها انتشار خبر پیدا کردن  صد و هفتاد و پنج پیکر غواص هایی که زمان جنگ  با دست بسته زنده به گور شدند، باعث شد به  یاد محسن هم  بیفتم  و همین طور کتاب های دوست داشتنی تن تن .



به دور از هیاهوی سیاست و بحث های درست و غلط درباره ی هشت سال جنگ، چیزی که هرگز نمی توان فراموش کرد چشم های معصومی بودند که در غریبانه ترین وضع بسته شدند،کسانی که در انحصار هیچ گروه ،حزب ،دسته و جناحی قرار نمی گیرند ،انسان هایی که  هر چند  میان ما نیستند ،هنوز هم توی قلب ادم های با انصاف زندگی می کنند .

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۴

کارگران دریا...

دیدن عکس و فیلم های خبری از وضعیت پناه جویان میانماری تکان دهنده است ،انسان هایی سرگشته روی اقیانوس بیکران ،بدون غذا و اب در جستجوی پناهی هستند تا ارام بگیرند .

به دنبال جانبداری و قضاوت میان اختلاف های فرقه ای و منطقه ای این ادم ها نیستم که اگر مخالفان همین گروه از انسان ها هم در همین وضع قرار می گرفتند به همین اندازه جای تاسف داشت.

انسان امروز وضعیت پیچیده ای پیدا کرده از یک طرف  با وجود عصر ارتباطات وسیع اجتماعی و بالا رفتن اگاهی های عمومی چشم انداز دنیای بهتری دیده می شود ولی از طرف دیگر هنوز بخش های وسیعی از دنیا درگیر اختلاف های ریز و درشتی است که کام مردمان را تلخ می کند و زندگی نسل های مختلف را تحت تاثیر خودش قرار می دهد.





کاش روزی از راه می رسید که انسان ها نوع دوستی خودشان را به خاطر مهربانی محض و انسان دوستی انجام می دادند،فراتر از حلقه ی خانواده ،ملیت ،دوستان ،... به همه ی افریده های خداوند با عشق روبرو می شدیم .

گاهی به این فکر می کنم که یک پرنده کوچک به راحتی می تواند بر فراز اسمان ها از همه ی مرزهای مصنوعی که ما انسان ها ساختیم عبور کند و لانه اش را  هر جایی که دلش خواست بسازد ولی ما انسان ها با قوانین و کلیشه هایی که ساخته ایم این حق طبیعی بشر را برای او سخت و سختتر می کنیم .

به یاد بخشی از نامه ای که ویکتورهوگو نوشته و در مقدمه ی کتاب کارگران دریا ذکر شده افتادم که ان را نقل می کنم 

«برای درک وضع روحی من،در خلوت و تنهایی باشکوهی که به سر می برم در نظر اورید که من بر فراز تخته سنگی نشسته ام که امواج کف الود دریا به زیر پا و همه ابرهای بزرگ اسمان در زیر پنجره اتاقم قرار دارند.

من در این رویای عظیم اقیانوس به سر می برم و چون کسی هستم که اقیانوس به خواب مغناطیسی اش انداخته است و در برابر این مناظر شگفت انگیز و این فکر عظیم زنده که در ان فرو رفته ام ،نوعی شاهد خدا گشته ام ...»

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴

بدون عنوان

«سخت است حرفت را نفهمند     

سختتر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند...

حالا می فهمم                که خدا چه زجری می کشد                که این همه ادم 

حرفش را که نفهمیده اند،هیچ                    اشتباهی هم فهمیده اند...»

                                                                                                  دکتر علی شریعتی


متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخاب شده برای مطلبم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۴

از بچه های خیابان تا فوتبال

ساعاتی از برگزاری چند مسابقه فوتبال می گذرد و سرنوشت جام قهرمانی لیگ برتر فوتبال ایران مشخص شد،حاشیه ها ان قدر زیاد هستند که باز هم مثل همیشه سایه ای از اما و اگر ها روی این رویداد قرار گرفته،فوتبال بازی جذابی است که بسیاری مثل من را مجذوب خودش می کند ولی همیشه پیش خودم فکر می کنم که قهرمان هایی که به جای ما در زمین بازی مبارزه می کنند چقدر چشم ها را به روی دنیایی که دران زندگی می کنیم باز خواهند کرد .

به یاد فیلم بچه های خیابان افتادم ،فیلم موزیکال ایتالیایی  اثر نانی لوی که روی پرده سینما دیدم زمانی که هنوز فیلم های خارجی هم اکران می شدند و من سن و سال کمی داشتم .

 نمایش زندگی بچه هایی که توی شرایط اجتماعی خاص شهر ناپل توسط خودشان روایت می شد و نزدیکی صحنه نمایش و زندگی که به شکل موازی پیش می رفت،هنوز هم فریاد تشویق هواداران مارادونا بازیکن افسانه ای فوتبال که سال ها در ناپل هم بازی کرد، توی سکانس پایانی را به یاد دارم جایی که به نظرم بچه های خیابان  توی ماشین بزرگ پلیس  باید از میان انبوهی از هواداران فوتبال که به خیابان ریخته بودند،عبور می کردند و تضادهایی که به خوبی حس می شد.


من فوتبال را دوست دارم ولی به نظرم مهمتر از همه ی ویژگی های مثبت این بازی جذاب و دیدنی زمانی ارزش های این بازی بیشتر مشخص می شود که نقش فرهنگی ان در بالا بردن ارزش های اخلاقی و فرهنگ سازی جدی گرفته شود .


شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۴

نگاهی به فیلم ایدا(IDA)

فیلم سینمایی«ایدا» با ان قاب های سیاه و سفید خیره کننده را دیدم و هنوز تاثیر عجیب پایان تکان دهنده این فیلم را حس می کنم ،فیلمی به کارگردانی  پاول پاولیکوفسکی که ارام ارام با فضاسازی خاص و روایت عجیبش مجذوبم کرد .

 ایدا دختر جوانی  است که قرار شده  سوگند راهبه شدن را به زودی بخواند تا تمام عمرش را با این انتخاب سپری کند،او قبل از این که سوگند راهبه شدن را در کلیسا بخواند به ملاقات خاله اش می رود ،تنها بازمانده ای که در دنیا دارد،پدر و مادرش در جنگ جهانی دوم کشته شدند و حتی محل دفن ان ها هم نامشخص است.

ایدا و خاله اش در سفری عجیب به دنبال پیدا کردن محل دفن پدر و مادر ایدا می روند،سفری که در طول ان ایدا شخصیتی که از کودکی به قول خودش هیچ جایی نبوده با جهان خارج از مرزهای باید و نباید های ایدئولوژیک اشنا  می شود.


ایدا  معصومانه دنیای اطراف خودش را می بیند و  در چالش با نگاه و جهان بینی دیگران قرار می گیرد او که زخم خورده از جنگی است که هرگز در ان نقشی نداشته در انتخاب مسیری که امده دچار چالشی مهم می شود .

سکانس های پایانی فیلم من را به یاد کتاب «اخرین وسوسه مسیح »نوشته نیکوس کازانتزاکیس انداخت و فیلمی که اسکورسیزی بر اساس ان ساخت .

ایدا طعم میوه ی ممنوعه  را می چشد  و برای ساعت هایی معلق میان هویتی می ماندکه باید برای خودش انتخاب کند و بعد از ان  راه صومعه را پیش می گیرد و دوباره با ان لباس های راهبه ای  در جاده به سمت مسیری می رود که شاید پاسخگوی تردید هایش خواهد بود.


جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۴

در ستایش دوست داشتن

بهار شروع شده و هوا رو به گرم شدن می رود ،ادم برفی ها ارام ارام اب می شوند و شاید به جز خاطره ای از زمستان سپری شده چیزی از ان ها باقی نخواهد ماند،با این که ادم برفی های اب شده هم راه خودشان را به دریا پیدا می کنند ولی فیلم کوتاهی که با نگاهی انسانی به این موضوع پرداخته به نظرم تاثیرگذار است،چند نفر،ادم برفی هایی که  بچه ها ساخته اند  را به قله کوه می برند تا ادم برفی ها  بیشتر  باقی بمانند.

و این  جمله ی زیبا که پایان این کلیپ نوشته می شود 

"when you truly love something  you protect it in the best way"



دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۳

سال نو ...

«این سبزه که امروز تماشاگه ماست              تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟ ...خیام »

انسان در گذر زمان حرکت می کند،حالا که به اخرین روزهای امسال نزدیک می شویم بیشتر می توان این وضعیت را حس کرد ،وقتی عکس های تاریخی گذشته را کنار تصویر های امروز  می بینم حس عجیبی پیدا می کنم ،همه ی ما انسان هایی که امروز معاصر هم قرار گرفتیم در یک فرصت تاریخی غیر قابل برگشت در کنار هم روزگار می گذرانیم ولی کمتر به این موضوع توجه داریم.

روزهای اخر هر سال با خودش حس و حال عجیبی می اورد، یک جور تمام شدن که با شروع شدن پیوند خورده،تکراری که هنوز تکراری نشده و قرار است هر سال مثل یک شعر نو سروده شود.

 امشب توی خیابان وسط جمعیتی که مثل یک موج حرکت می کرد به ادم ها خیره شدم، چهر ه های خوشحالی که ماهی قرمز شب عید می خریدند یا  ان طرفتر ادم هایی که هر کدام دنبال بخشی از شادمانی نوروز بودند.

به یاد گذشته های دور افتادم ،زمانی که شاید یک تخم مرغ رنگ شده هم چقدر خوشحالم می کرد بوی عطر لباس های نو و سفره هفت سینی که جادوی عجیبی داشت .


این روزها همه به ساعت زمان تحویل سال نو فکر می کنند،فرصتی که از نو می توان  دوباره شروع کرد ،ولی به نظرم گاهی زمان پیچیده تر از این حرف هاست،وقتی  از اینده ی خیلی دور به امروز نگاه کنیم الان توی یک گذشته ی از دست رفته ایم،این فکر شاید  باعث اندوه شود و لی می تواند  ما را به فکر فرو ببرد که با نگاهی عمیقتر  گذر لحظه ها ،ساعت ها و سال ها را ببینیم 

زمان منتظر ما نمی ماند و با سرعت عجیبی به سمت ساحل حرکت می کند.

هنوز هم موقع تحویل سال  همان حس عجیب و غریب  زمان کودکیم را دارم،شاید در انتظار اتفاقی نو معجزه ای نو ...

متاسفانه نام عکاس و طراح این تصویری که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۳

مثل یک خواب...

دنیای این روزها سرعت و شتاب عجیبی پیدا کرده،محتوای زیادی فارغ از این که بخواهم  درباره ی اهمیت ان قضاوتی کنم در حال حرکت میان جوامع انسانی است،رویای دهکده ی جهانی به وقوع پیوسته و تعریف ان به روز بودن و همراهی با جریانی است که همه را به هم وصل کرده و گردش ازاد اطلاعات گفته می شود.

وقتی می بینم  دسترسی به محتوا تا این اندازه سریع و اسان شده به یاد زمانی می افتم که شاید تصور چنین روزهایی مثل یک خواب و رویا به حساب می امد ولی با این وجود نوع نگاهی که توی  انسان امروزی در حال رایج شدن هست،شتابزدگی و کمرنگ شدن  جهان بینی تعریف شده  است. 

به خصوص به نظرم در جامعه ی ما که سال های زیادی هست در برزخ سنت و مدرنیته گیر کرده شاید اسیب های زیادی به صورت پیدا و پنهان شکل گرفته که کمتر علت ان را جستجو می کنیم در وضعیتی که تعامل و تعادل میان سبک های مختلف زندگی در یک جامعه واحد دچار مشکل است.


در هر حال انسان در هر مقطعی از زمان مسیرش را پیدا کرده و به سمت جلو قدم هایش را برداشته و شاید این نگرانی ها هم در گذشته های دور و نزدیک وجود داشته و هر نسلی از انسان تغییر سبک زندگی را زنگ خطر به حساب می اورده و این دوره معاصر هم در همان جاده ای که باید حرکت کند به مسیرش ادامه خواهد داد.

فقط باید امیدوار بود ارزش های انسانی و اخلاقی در این مسیر همیشه در کنار تحول های زمانه با انسان همراه باشند.

متاسفانه نام عکاس تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا اشاره کنم.


دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۳

به یاد فیلم روزگراندهاگ (افسانه روز دوم فوریه )Groundhog Day

هر وقت به ماه فوریه می رسیم به یاد فیلم سینمایی روز گراندهاگ (افسانه روز دوم فوریه )می افتم فیلمی  به کارگردانی هارولد رمیس که از تولید ان بیشتر از بیست سال گذشته ولی هنوز جذاب و تاثیرگذار هست .

شخصیتی که بیل موری ان را به خوبی بازی می کند در چرخه تکرار روز دوم فوریه گرفتار می شود و هر روز در حقیقت روز گذشته است و فردایی اتفاق نمی افتد .

برخورد فیل (phil) شخصیتی که بیل موری بازی کرده با این موضوع اساس داستان و فیلم را تشکیل داده و به نوعی جهان بینی انسان در مواجه با روزمرگی های دنیای پیرامونش را به چالش می کشد.

چیزی که باعث می شود در پایان  معجزه ی امدن فردا و تمام شدن چرخه تکرار دیروز رخ بدهد به نظرم تغییر نوع نگاه شخصیت فیلم و اکسیر دوست داشتن است.


روز گراندهاگ می تواند روزی طاقت فرسا یا روزی سرشار از زندگی باشد ،هر روز از عمر انسان در حقیقت همه ی عمر او در همان یک روز هست ،چیزی که کمتر به ان توجه می کنیم و همیشه در انتظار فردایی هستیم که به این راحتی ها هم  از راه نمی رسد .

شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۳

تیم ملی فوتبال در جام ملت های اسیا

فوتبال به جز لذت دیدن و هیجان خاصی که منتقل می کند به هر حال به مسائل اجتماعی ،ملی اقتصادی ،فرهنگی و حتی گاهی دیپلماسی بین کشور های مختلف کمک می کند ،فوتبال امروز از ساختارهای پیچیده  مدیریتی برخوردار شده و نگاه های زیادی به ان دوخته شده است.

ایران از دور مسابقات جام ملت های اسیا حذف شد،با این که بازی ایران و عراق یکی از بازی های دراماتیک این دوره مسابقات به حساب می امد و هر دو تیم تلاش زیادی برای صعود داشتند ولی در هر حال ایران حذف شد .

یاد حضور تیم ملی ایران در بازی های جام جهانی برزیل افتادم ،ان موقع هم نگاهی که به فوتبال وجود داشت،انداختن باخت ها به گردن عواملی غیر از ساختار های واقعی فوتبال خودمان بود طوری که شکست با گل کم و بازی تدافعی را غرور افرین می دانستند.

الان هم متاسفانه هنوز ساعاتی از حذف تیم ملی ایران از جام ملت های اسیا نگذشته موج نظرسنجی ها و حمله های سایبری به صفحه  ها ی مجازی داور بازی نشان می دهد که هنوز در روی همان پاشنه می چرخد.

در یک نظر سنجی که یکی از خبرگزاری های داخلی در سایت خودش  گذاشته بیشتر از هشتاد درصد داور مسابقه را علت باخت و حذف تیم فوتبال ایران می دانند.


این نوع نگاه و فرهنگ سازی باعث می شود هرگز به صورت ریشه ای مشکلات ساختاری فوتبال کشور مورد نقد و بررسی قرار نگیرد،اخرین بازی و رویدادهای رخ داده در این بازی ملاکی غلط برای کلیت فوتبال گرفته می شود و کسی نمی پرسد تیم هایی که تا چند سال قبل از ما ضعیفتر بودند چطور مراحل پیشرفت را پله پله بالا امدند .

پاسخگویی و مسئولیت پذیری که مهمترین رکن قبول هر کاری هست در چنین فضاهایی کمرنگ می شوند .

وضعیت تیم های باشگاهی ،تیم های پایه ،زمین های فوتبال ،شفاف سازی های اقتصادی و مدیریتی فوتبال و هزار و یک اما و اگر را نادیده می گیریم و تصور می کنیم مقصر اصلی که حق ما را خورده یک داور استرالیایی هست .

ژاپن هم در برابر تیم امارات حذف شد ،ان ها هم به خانه بر می گردند ولی میان ما و ان ها این تفاوت بزرگ وجود دارد که ژاپنی ها از شکست و حذف زود هنگام خودشان درس بزرگی می گیرند ولی ما متاسفانه فقط به تورنمنت های بعدی فکر می کنیم که یک مربی برود و با یکی دیگر توهم تغییرات بزرگ و گرفتن جام های طلایی باز خواب همگان خواهد شد بدون ان که با الگوبرداری های درست از ساختارهای فوتبال کشورهایی که در این زمینه موفق بودند به فوتبال کمک کنیم .

پی نوشت :اخرین قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در جام ملت های اسیا مربوط به سال ۱۹۷۶میلادی یعنی نزدیک به چهل سال پیش است،درک درست همین نکته به نگاه منصفانه و عمیقتر به مسائل فوتبال کمک زیادی خواهد کرد.



دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۳

نگاهی به فیلم دو روز و یک شب (Two Days One Night)

فیلم سینمایی دو روز و یک شب اثر برادران داردن را دیدم و به نظرم یکی از بهترین اثار سینمایی هست که به خوبی با نگاهی اجتماعی داستان به ظاهر ساده ی خودش را روایت می کند.

ساندرا زنی که قرار است از کارخانه ی محل کارش اخراج شود ،فقط به شرطی می تواند شغلش را حفظ کند که همکارانش به ماندن او رای دهند و از گرفتن پاداش هزار یورویی صرف نظر کنند .

برادران داردن به خوبی این چالش را به تصویر کشیده اند،حالا این ساندرا است که برای ماندن و حفظ کارش باید در دو روز و یک شب تا روز رای گیری نظر همکاران را تغییر دهد .

دموکراسی و رای اکثریت که به نوعی ساختاری متمدنانه دارد توی این وضعیت با چالشی عجیب روبرو می شود و مشخص می شود که تحت تاثیر قرار گرفتن نظرات دیگران در صورتی که با نگاهی انسانی باشد از نقاط قوت دموکراسی است ولی مشکل نفوذهای نا عادلانه صاحبان قدرت و سرمایه شاید بتواند روی  این مسیر تاثیرات منفی بگذارد.


روابط انسانی در برخورد با چالشی که به وجود امده به خوبی نمایش داده شده و به نظرم سعی در نمایش واقع گرایی روابط میان ادم ها به ثمر نشسته ،هر چند برخوردهای هر کدام از همکاران شخصیت اصلی فیلم با او متفاوت و قابل بحث است ولی با این وجود دو روز و یک شب ریشه های عمیق تری را جستجو می کند 


دو روز و یک شب به چهره ی واقعی دنیایی که در ان زندگی می کنیم نزدیک می شود و مثل یک فیلم مستند واقع گرایی را تا پایان حفظ می کند.

ساندرا از این که باید برای حفظ شغلش چشم در چشم همکارانش از ان ها بخواهد که به ماندنش رای بدهند و قید پاداش را بزنند به شدت رنج می کشد،رنجی که بدون تردید سزاوار ان نیست ولی شاید این دیالوگ که بارها در فیلم تکرار می شود هم به نظرم نکات مهمی در خودش دارد این موضوع که ما نخواستیم ماندن یا رفتن کسی را به گرفتن یا نگرفتن پاداش ربط بدهیم ولی این شرایطی است که صاحب کارخانه با حسابگری خاصی مطرح کرده است.

همسر ساندار تلاش زیادی می کند تا او را برای رسیدن و موفق شدن در این ماراتن ناعادلانه همراهی کند ،خانواده ای که می خواهد زندگی ارامی داشته باشد و این چیز زیادی نیست ولی پیچیدگی های خاص دنیای حسابگر مانع این قضایا هست.


به نظرم پایان فیلم به خوبی با  مفاهیم مهمی که برادران داردن در طول فیلم تلاش کرده بودند به ان بپردازند همخوانی درستی دارد،شاید به نظر برسد در این مسابقه برنده تعریف مشخصی دارد ولی تعریف برنده و موفقیت این بار به خوبی و از نگاهی انسانی روایت می شود.


ساندرا در پایان فیلم تصمیم بزرگی می گیرد ،تصمیمی که خیلی سریع اتفاق می افتد و نشان می دهد که این انسان در طول این دو روز و یک شب از یک سفر بزرگ با سربلندی عبور کرده ساندرا حالا ان شخصیت نگران دیروز نیست،برنده ی واقعی این بازی دردناک خود او است که فراتر از هویت شغلی به اعتبار هویت انسانی خودش قدم بلندی بر می دارد.


سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۳

ساعت بیست و پنج

حدود نیم ساعتی مانده به تمام شدن شانزدهمین روز دی ماه زمستان نود و سه،هر طلوعی سرانجام به غروب می رسد و بعد در دل شب باز به سمت سپیدی صبح فردا حرکت می کند.

همیشه تولدها را دوست دارم،یک جور یاداوری دو لبه با خودشان دارند ،هم از راهی که امدی می گویند هم از مسیر و جاده ی پیش رو که باید رفت،تولد دوران کودکی حس و حال عجیبی داشت کیک خامه با ان شمع های رنگین که منتظر طوفانی بودند که قهرمان روز تولد باید با خاموش کردن شعله ها چه کار بزرگی می کرد.

کاغذ کادوهای رنگی ،بوی عطرهای مختلف که با هم قاطی می شدند و اینده ای که خیلی دور به نظر می رسید ان قدر دور که احساس جاودانگی کودکانه ای به ادم دست می داد .

تولدها همیشه به نظرم گاهی شروع بودند،مثل اغاز اتفاقی نو که همیشه منتظرش بودیم .

من روز تولدم را هرگز فراموش نمی کنم چون همیشه برایم نوعی احساس زندگی هدیه می اورد بدون کیک و شمع هم می توان تولد داشت .

امسال هم تا دقیقه های دیگر روز تولدم به پایان می رسد گاهی مثل این روز چشم انتظار تبریکی می مانیم که شاید هرگز نرسد ولی به این سکوت شبانه که گوش می دهم،صدای تولدت مبارک همه ی کسانی که دوستشان دارم را می شنوم،از نزدیک تا فرسنگ ها دورتر ...


متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا اشاره کنم.