یادم هست دوران نوجوانی کتاب های مصور تن
تن و میلو را هم دوست داشتم،کتاب ها را از محسن امانت می گرفتم ،چند سالی
از من بزرگتر بود و به جز همسایگی از بستگان هم به حساب می امد، به نظرم حساسیت خاصی روی
کتاب های تن تن داشت و مثل یک مجموعه دار بزرگ از کتاب ها محافظت می کرد،بعد ها
متوجه شدم احترام من خیلی واجب بوده که کتاب ها را به من امانت می داد و هنوز هم
هر وقت جایی کتاب یا فیلمی از تن تن می بینم به یاد او می افتم .
ان
زمان تن تن با ان سگ با مزه و ناخدا هادوک من را به همه جای دنیا بردند،ماجراجویی
عجیبی بود که باور می کردم ،شاید ان موقع رویای این موضوع با نسل من همراه بود که وقتی بزرگترشوند مثل تن تن به همه جا سفر می کنند تا با حوادث مختلف روبرو شوند.
سال ها بعد محسن به جبهه رفت و توی یکی از عملیات هایی که نامش را الان یادم نیست شهید شد ،خبر تکان دهنده ای که زمان جنگ دور از انتظار نبود،این روزها انتشار خبر پیدا کردن صد و هفتاد و پنج پیکر غواص هایی که زمان جنگ با دست بسته زنده به گور شدند، باعث شد به یاد محسن هم بیفتم و همین طور کتاب های دوست داشتنی تن تن .
به دور از هیاهوی سیاست و بحث های درست و غلط درباره ی هشت سال جنگ، چیزی که هرگز نمی توان فراموش کرد چشم های معصومی بودند که در غریبانه ترین وضع بسته شدند،کسانی که در انحصار هیچ گروه ،حزب ،دسته و جناحی قرار نمی گیرند ،انسان هایی که هر چند میان ما نیستند ،هنوز هم توی قلب ادم های با انصاف زندگی می کنند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر