جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۲

به یاد عقاب

اختلاف نظرات ادم ها درباره ی نوع برداشت  از دنیای مدرن ،سبک زندگی های متفاوت ،موضوع شتاب زدگی دنیای امروزی و دور شدن انسان ها از فطرت واقعی خودشان،همه و همه باعث شده ارزش های جدیدی تعریف شوند،حالا توی این مسابقه ی سرعت ،گاهی متاسفانه انطباق با به اصطلاح  این مولفه های جدیدی که زندگی ماشینی به انسان دیکته کرده،نشانه ی هوش و سازگاری بهتر قلمداد می شود .

این مسائل مرا یاد شعر به یادماندنی عقاب از پرویز ناتل خانلری انداخت،شعری زیبا ،بدون ان که بخواهم قضاوتی درباره ی سراینده ی ان داشته باشم ،که اثر بعد از خلق متعلق به کسانی است که ان را می فهمند و درک می کنند .

شعر با این نکته از کتاب خواص الحیوان شروع می شود که «گویند زاغ سیصد سال بزیدو گاه سال عمرش از این درگذرد ...عقاب را سال عمر سی بیش نباشد»بخش های کوتاهی از این اثر ماندنی را نقل می کنم 

گشت غمناک دل و جان عقاب                  چون از او دور شد ایام شباب 

دید کش دور به انجام رسید                         افتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل بر گیرد                           ره سوی کشور دیگر گیرد

خواست تا چاره ی ناچار کند                       دارویی گیرد و در کار کند

صبحگاهی زپی چاره کار                           گشت بر باد سبک سیر سوار



گله کاهنگ چرا داشت به دشت               ناگه از وحشت پر ولوله گشت

وان شبان بیم زده ،دل نگران                  شد پی بره نوزاد دوان 

کبک در دامن خاری اویخت                   مار پیچید و به سوراخ گزید

اهو استاد و نگه کرد  و رمید                دشت را خط غباری بکشید...


«متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی را نمی دانستم تا ذکر کنم»


پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۲

نگاهی به فیلم جاذبه (Gravity)

دیدن فیلم سینمایی جاذبه اثر الفونسو کوارون تجربه ی جالبی بود ،هر چند دیدن فیلم هایی که در فضا اتفاق می افتند ،پیش از این هم در تاریخ سینما قابل ذکر است ،ولی به نظرم «جاذبه» با نگاهی نو به موضوع فضا و انسان معاصر پرداخته بود ،فضانوردانی که به خاطر یک حادثه در فضای بیکران سرگردان می شوند که به نوعی کنایه به  سرگردانی بشر امروزی در فضای ملتهب عصر جدید هم  هست،گذشته ای که همه با خود به دوش می کشیم و رهایی از ان برای لذت از زمانی که هم اکنون در ان هستیم به خوبی در فیلم جاذبه به نمایش در امده بود .

 به نظرم جاذبه با کمترین دیالوگ و همراه با خلق تصاویر خیره کننده و فقط با دو بازیگر  تبدیل به یکی از اثار درخشان سینما شد ،احساسی  که یکی از شخصیت های فیلم (ساندرا بولاک )به خاطر ارامش محیط  در فضا و سکوت و دور شدن از خاطره ای تلخ در گذشته با خود دارد به خوبی در مسیر روایت داستان تا پایان فیلم ،عامل مهم  و تاثیرگذار  بهتر شدن روایت قصه شد.

فیلم «جاذبه» در داستان ساده ولی عمیق خودش به از دست دادن های مختلفی در طول زمان فیلم با همراهی شخصیت اول اشاره دارد،از خاطره ی تلخ از دست دادن فرزند ساندرا بولاک تا از دست دادن لحظه لحظه ی کپسول های اکسیژن ،از دست رفتن شخصیت مرد فیلم (جرج کلونی ) در جلوی چشم های استون (ساندرا بولاک )،از بین رفتن سفینه هایی که در طول این سفر درونی یک به یک از بین می روند،ولی با این وجود جاذبه در ستایش زندگی و روزنه های امید و بازگشت به بهترین شکل ممکن عمل می کند.


همیشه وقتی حرف و حدیث سفر به فضا  و فضانوردی می شود ،ادم های زیادی برای این موضوع ابراز تمایل و امادگی می کنند ،همیشه خودم هم خیلی دوست داشتم از فضا به زمین نگاه کنم ولی به نظرم فیلم سینمایی جاذبه نشان داد مهمتر از سفر به فضای بیکران ،زندگی در زمین جریان دارد هنوز ناشناخته های زیادی برای همه ی انسان ها در نزدیکی ان هاست،شاید سفر به درون و شناختن خویشتن خود مهمترین موضوعی است که جاذبه یاداوری کرد.


یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۲

حکایتی از گلستان سعدی

 بوستان و گلستان سعدی از گنجینه هایی هستند که به نظرم هر کسی در هر زمان و مکانی می تواند از ان بهره ببرد،نثر اهنگین و زیبای گلستان نشان می دهد که سعدی این نکته را به خوبی درک کرده بوده که برای ارائه ی محتوایی عمیق به فرم خوبی هم نیاز است،کتاب کلیات سعدی یکی از کتاب هایی هست که همیشه به ان سر می زنم و به قول این شاعر بزرگ با وجود گذر ایام گلستان معرفت و دانایی ان همیشه خوش است .

انتخاب حکایتی میان قصه های ماندگار سعدی کار سخت و دشواری است، خواندن دوباره ی این حکایت از گلستان به نظرم خالی از لطف نیست 

«یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز .شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته .

پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی دارد که دو گانه ای بگذارد ،چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند ،گفت جان پدر ،تو نیز اگر بخفتی به از ان که در پوستین خلق افتی .

نبیند مدعی جز خویشتن را                       که دارد پرده ی پندار در پیش 

گرت چشم خدابینی ببخشند               نبینی هیچکس  عاجزتر از خویش »



»متاسفانه نام عکاس این عکس انتخابی را نمی دانستم تا ذکر کنم»

جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۲

نگاهی به فیلم هوش مصنوعی (Artificial Intelligence)

فیلم سینمایی هوش مصنوعی اثر اسپیلبرگ یکی از فیلم های دوست داشتنی و محبوبم هست هوش مصنوعی به نظرم متعلق به سینمایی است که فراتر از زمان خودشان ساخته می شوند و به بخشی از تاریخ ماندگار سینما تبدیل خواهند شد .

روایت دیوید ربات انسان نمایی که با وجود داشتن جوهره ی دوست داشتن در جامعه ی انسانی پذیرفته نمی شود و مادرش یا به عبارت بهتر مونیکا، زنی که این ربات را برای مدتی به جای فرزند نگهداری می کند ،بعد از بروز مشکلاتی او را در میانه ی جنگل تنها می گذاردو سفر دیوید با رویای تبدیل شدن به یک انسان واقعی شروع می شود .

به نظرم یکی از سکانس های درخشان و تاثیرگذار در فیلم هوش مصنوعی،همین سکانس رها کردن و تنها گذاشتن دیوید و دیالوگی که مونیکا با چشم هایی اشکبار به پسر رباتی خود می گوید

«متاسفم که درباره ی دنیا چیزی بهت نگفتم»

جایی که به نظرم  قواعد خشک و مصلحت طلبانه ی انسان مدرن در برابر معصومیت و سادگی دیوید به چالش کشیده می شود.



دیوید در ارزوی تبدیل شدن به انسانی واقعی به داستان پینوکیو پناه می برد و با رویای پیدا کردن فرشته یا پری مهربون که در داستان پینوکیو باعث تبدیل شدن پینوکیو چوبی به انسانی واقعی شده،سفر پر نشیب و فرازی را طی می کند.

رابطه ی میان انسان و ابزارهایی که به نوعی برای اسان کردن زندگی ساخته می شوند،همیشه موضوع بحث ها و نوع نگاه ها و بینش های مختلفی بوده،این که انسان بخشی از معصومیت و جوهره ی واقعی قلب خودش را فدای سبک زندگی جدید خودش کرده و از سادگی دور و دورتر می شود.

دیوید در واقع شاید  بخشی از وجود انسان مدرن است که در جامعه ی حسابگر و ماشین زده جایی برای ابراز وجود پیدا نمی کند ،کودک درونی که نادیده گرفته می شود .




به نظرم سکانس انتظار کشیدن دیوید در مقابل مجسمه ی پری مهربون هم از تاثیرگذارترین بخش های هوش مصنوعی است،دو هزار سال صبر، دو هزار سال انتظار در رویای انسان شدن .

بعد از دو هزار سال و عبور از یک عصر یخبندان دیوید در برابر مجسمه ی پری مهربان هنوز هم در ارزوی تبدیل شدن به انسانی واقعی برای پذیرفته شدن دوباره از طرف مونیکا است،مادری که او را در جنگل رها کرده بود،ولی عشق و دوست داشتن در قلب این ربات پیشرفته هنوز جریان دارد .


هوش مصنوعی  شاید هشداری است به جامعه ی  انسانی که با سرعت زیادی در  مسیر ماشینیزه شدن جلو می رود،این که باید مراقب بود در برابر به دست اوردن مصنوعات بشری از روح واقعی انسان دور نشویم و نگاه انسانی را حفظ کنیم، هوش مصنوعی نشان می دهد، شرط واقعی  انسان شدن،  فقط به داشتن  جسم و فیزیک خاصی  ارتباطی ندارد،انسان بودن به  نوع نگاه،قلب مهربان و حس دوست داشتن بستگی دارد و اصالت را به فطرت واقعی ادم می دهد .

 سکانس پایانی هوش مصنوعی یکی از زیباترین سکانس های اختتامیه ی سینماست،وقتی دیوید چشم هایش را کنار مونیکا می بندد و روای این جمله را می گوید

«دیوید هم به خواب رفت و برای اولین بار در زندگی به جایی رفت که رویاها متولد می شوند»