یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۲

ماه

بین یادداشت های قدیمی به شعری  رسیدم که سال ها پیش در خلوت خودم نوشته بودم،به نظرم شعر بیان نوعی حس در لحظه است که ممکن است برای انسان در زمان خاصی اتفاق بیفتد،این دلنوشته یا شعر یا هر اسم دیگری که بتوان روی ان گذاشت را در ادامه می نویسم 

«با خودم گفتم ،کاش                            می شد از خاک به افلاک رسید

سفر رفتن                   رفتن به کجا؟      شب به ارامی یک رود به من گفت :به ماه

خیره چشمان خود از روی زمین        دوختم در شب تاریک به ماه 

از کجا تا به کجا؟       از زمین تا به هوا               با کدامین پر و بال ؟

در سکوت دل تنهایی خود      فکر پرواز به من گفت : سلام

دست هایم را من     باز کردم     تا که شاید یک شب        پر زنم من تا ماه 

هیچ        بی فایده بود                  ماه،ان بالاها      مانده ام من این جا 

باد ارام وزید      کاغذی را بگرفتم،من     در چرخش باد

خیره ماندم چه کنم با پرواز      قلمی اوردم  و کشیدم ماهی روی ان کاغذ زیبای سپید

ماه حالا این جاست    می کشم دست به روی ماهم 

ماه حالا این جاست          ماه حالا این جاست .»


ماه

متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی را نمی دانستم تا ذکر کنم.

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۲

تنهایی پرهیاهو

تنهایی پرهیاهو  اثر ماندگار و تاثیرگذاری است که بهومیل هرابال ان را نوشته و پرویز دوایی ترجمه کرده ،با این که نزدیک به ده سال از انتشار این کتاب می گذرد ولی به نظرم  داستانی تکان دهنده  است که  برای همیشه به یاد می ماند ، بخش کوتاهی از این کتاب را نقل می کنم :

«بالای سرم در حیاط کارگاه ،صداهای پاها را می شنوم و از سوراخی که وسط  سقف زیرزمین قرار دارد،چنان که  از شاخ برکت ،نعمت ها سرازیر می شوند ،کیسه ها و جعبه ها و بسته های کاغذ و کتب کهنه را به پایین فرو می ریزند ...»





بعضی از اثار هرابال با اقتباس به فیلم تبدیل شده ،که از ان جمله کتاب تنهایی پرهیاهو هم هست.

پی نوشت:متاسفانه نام عکاس این تصویری که برای مطلبم انتخاب کردم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۲

روشنایی صحنه ( Limelight)

چارلی چاپلین با اثار دوست داشتنی و تاثیر گذار همیشه برای من قابل تحسین بوده و هست ،عصر جدید ،دیکتاتور بزرگ ،سیرک ،روشنایی های شهر ،پسر بچه ،جویندگان طلا ... 

 فیلم سینمایی روشنایی صحنه (lime light )به نظرم فقط حدیث نفس چارلی چاپلین و مسیری که از ان عبور کرده نیست ،این فیلم روایت فراز و نشیب هایی است که هر انسانی در سفر زندگی خود طی خواهد کرد ،در ستایش انسان ،در ستایش دوست داشتن و هنری که باعث صیقل دادن روح خواهد شد و چاپلین چه خوب و هنرمندانه در قالب داستانی زیبا این مفاهیم ارزشمند را جاودانه کرد.



شاید مفهوم هنری که فراتر از بیان صرف  هنرمندانه در تلاش برای کمک به تعالی انسان قدم بر می دارد، در روشنایی صحنه به خوبی به نمایش گذاشته شده ،هنرمندی که درخشش سال های اوجش را از دست داده و جامعه ی فراموشکاری که او را از یاد می برد ،ولی روشنایی درون قلب انسان همیشه او را نجات خواهد داد، در واقع  روشنایی صحنه هم نورش را از درخشش قلب های ادمیان می گیرد.


هنوز هم باز که موقع دیدن این فیلم  به سکانس پایانی و بخش اخر روشنایی صحنه می رسم ،بغض عجیبی با من همراه هست ،این فقط  به خاطر حس خاص این فیلم نیست، که ایمان دارم به علت اندیشه و فکر متعالی است که چاپلین در اوج موفقیت منتقل کرده و تاثیر درستی دارد.


کالورو (چاپلین ) با این که در ابتدای فیلم  حسرت شهرت و اسطوره ی گذشته و محبوبیت را با خود همراه دارد ،ولی ارام ارام به حقیقتی بزرگ دست پیدا می کند ،حقیقتی که بالاتر از قله های بلند شهرت و اسطوره به او ارامش می دهد .



چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۲

رباعیات خیام

رباعیات خیام همیشه برای من حال و هوای خاصی با  خودش می اورد ،هر چند حافظ بخش جدانشدنی از فرهنگ و قلب دوستدارانش هست ولی گاهی شنیدن یا خواندن یک رباعی از خیام هم دنیای دیگری را جلوی مخاطبش باز می کند.

یاد صدای دلنشین استاد محمد رضا شجریان در البوم رباعیات خیام افتادم،موسیقی فریدون شهبازیان و دکلمه ی احمد شاملو یکی از ماندگارترین های موسیقی ایران را در خود جای داده ،هنوز هم گاهی این البوم دوست داشتنی را می شنوم.

«ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم         وین یک دم عمر را غنیمت شمریم 

فردا که از این دیر کهن درگذریم           با هفت هزار سالگان سر به سریم»







متاسفانه نام عکاس تصویری که برای مطلبم  انتخاب کردم  را نمی دانستم تا ذکر کنم.

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۲

به یاد پت پستچی

این روزها باز به یاد انیمیشن به یادماندنی «پت پستچی »افتادم،یادش به خیر،وقتی پت همراه ان گربه  بامزه سوار بر ماشین می شدند و  با ارامش خاص خودش  نامه ها را به دست گیرندگان  نامه می رساند.

نامه هایی که همه در انتظار رسیدن ان لحظه شماری می کردند،نامه های کاغذی حس و حال عجیبی داشتند،تمبرهای یادگاری پشت پاکت های نامه هم برای من جذابیت زیادی پیدا کرده بودند و دستخط و دست نوشته معنایی داشت که توی لغت نامه ی عصر دیجیتال برای ان مترادفی پیدا نخواهیم کرد.

کارت پستال ها هم دنیای قشنگ خودشان را داشتند،برای هر مناسبتی کارت پستالی بود و پشت صفحه ی سفید ان را جمله ای ،شعری ،ارزویی را می نوشتیم تا همراه نامه ی کاغذی توی پاکت نامه بگذاریم و ارسال کنیم و به نظرم با این ارسال کلیکی خیلی فرق داشت ،هنوز هم کارت پستال های قدیمی خودم را نگه داشتم و دوست دارم ،مثل این که نامه سفر کرده بود و به مقصد که می رسید مثل یک مسافر از راه رسیده از او استقبال می کردیم .

دنیای مدرن امروزهمه را به نوعی به هم وصل کرده ،ایمیل ،پیامک ،شبکه های اجتماعی، ارام ارام جای نامه های کاغذی را گرفتند ،سرعت و راحتی بالاتر، دستاورد  تکنولوژی های روز هست، ولی به نظرم هنوز حلقه های مفقوده ای باقی مانده، نامه های کاغذی و تمبردار فقط یاداوری خاطره ی سال های دور نیست ،اهمیت و ارزش واقعی  ارتباط های انسانی  به معنای حقیقی و نه کلیشه ای به نظرم به اندازه ی توسعه ی وسیع ابزارهای ارتباطی جایگاه خودش را هنوز پیدا نکرده و امیدوارم که پیدا کند،ان زمان شاید  میان نامه ی کاغذی و دیجیتالی فرقی احساس نکنیم .



دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۲

به یاد«همشهری کین»

همیشه روزهای سرد زمستانی به یاد فیلم همشهری کین اثر به یاد ماندنی اورسن ولز مرا با خودش به دنیای این فیلم می برد ،سورتمه ی رزباد که با وجود گذشت دهه های مختلف و سپری شدن دوران کودکی شخصیت اول داستان،  هنوز بخشی از شخصیت فاستر کین باقی مانده است 

گاهی پیش خودم فکر می کنم ،اورسن ولز با هنرمندی چه خوب نشان داد که فراتر از همه ی فراز و نشیب ها و قواعد دنیای حسابگر ، این روح لطیف و کودک درون است که در پایان به یادگار می ماند .





هر چند بحث های مختلفی درباره ی استفاده ی هنرمندانه ی ولز از عمق میدان در این فیلم و مسائل تکنیکی  دیگر درباره ی فیلم همشهری کین همیشه مطرح بوده ، ولی به نظرم اصل محتوای هوشمندانه در کنار دیگر ظرایف به ماندگاری ان کمک زیادی کرده است .

قضاوت درباره ی فاستر کین وزندگی او خط اصلی روایت فیلم است اما چیزی که اهمیت دارد ان سورتمه ی ساده ی دوران کودکی کین است ،سورتمه ی رزباد که به نوعی راز پنهان شخصیتی است که در هیاهوی دنیای ماشینی ، ان را مثل یک خواب شیرین در یاد سپرده است .

به نظرم فاستر کین در مسیر سفر زندگی خود،ارزوهای کودکی و نوع نگاه خود را از یاد نبرده بود .



شاید هر چقدر ما از ارزوها و رویاهای زمان کودکی فاصله بگیریم ، به همان اندازه و با شتاب زیاد، بسیاری از مسیر های دوست داشتنی زندگی  را فدای قواعد خشک دنیای پر هیاهو کرده ایم .