دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۴

از تن تن (TIN TIN) تا این روزها...

یادم هست دوران نوجوانی  کتاب های مصور تن تن و میلو را هم دوست داشتم،کتاب ها را از محسن  امانت می گرفتم ،چند سالی از من بزرگتر بود و به جز همسایگی از بستگان هم به حساب می امد، به نظرم حساسیت خاصی روی کتاب های تن تن داشت و مثل یک مجموعه دار بزرگ از کتاب ها محافظت می کرد،بعد ها متوجه شدم احترام من خیلی واجب بوده که کتاب ها را به من امانت می داد و هنوز هم هر وقت جایی کتاب یا فیلمی از تن تن می بینم به یاد او می افتم .
ان زمان تن تن با ان سگ با مزه و ناخدا هادوک من را به همه جای دنیا بردند،ماجراجویی عجیبی بود که باور می کردم ،شاید ان موقع رویای این موضوع با نسل من همراه بود که وقتی  بزرگترشوند مثل تن تن به همه جا سفر می کنند تا با حوادث مختلف روبرو شوند.


سال ها بعد محسن به جبهه رفت و توی یکی از عملیات هایی که نامش را الان یادم نیست شهید شد ،خبر تکان دهنده ای که زمان جنگ دور از انتظار نبود،این روزها انتشار خبر پیدا کردن  صد و هفتاد و پنج پیکر غواص هایی که زمان جنگ  با دست بسته زنده به گور شدند، باعث شد به  یاد محسن هم  بیفتم  و همین طور کتاب های دوست داشتنی تن تن .



به دور از هیاهوی سیاست و بحث های درست و غلط درباره ی هشت سال جنگ، چیزی که هرگز نمی توان فراموش کرد چشم های معصومی بودند که در غریبانه ترین وضع بسته شدند،کسانی که در انحصار هیچ گروه ،حزب ،دسته و جناحی قرار نمی گیرند ،انسان هایی که  هر چند  میان ما نیستند ،هنوز هم توی قلب ادم های با انصاف زندگی می کنند .

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۴

کارگران دریا...

دیدن عکس و فیلم های خبری از وضعیت پناه جویان میانماری تکان دهنده است ،انسان هایی سرگشته روی اقیانوس بیکران ،بدون غذا و اب در جستجوی پناهی هستند تا ارام بگیرند .

به دنبال جانبداری و قضاوت میان اختلاف های فرقه ای و منطقه ای این ادم ها نیستم که اگر مخالفان همین گروه از انسان ها هم در همین وضع قرار می گرفتند به همین اندازه جای تاسف داشت.

انسان امروز وضعیت پیچیده ای پیدا کرده از یک طرف  با وجود عصر ارتباطات وسیع اجتماعی و بالا رفتن اگاهی های عمومی چشم انداز دنیای بهتری دیده می شود ولی از طرف دیگر هنوز بخش های وسیعی از دنیا درگیر اختلاف های ریز و درشتی است که کام مردمان را تلخ می کند و زندگی نسل های مختلف را تحت تاثیر خودش قرار می دهد.





کاش روزی از راه می رسید که انسان ها نوع دوستی خودشان را به خاطر مهربانی محض و انسان دوستی انجام می دادند،فراتر از حلقه ی خانواده ،ملیت ،دوستان ،... به همه ی افریده های خداوند با عشق روبرو می شدیم .

گاهی به این فکر می کنم که یک پرنده کوچک به راحتی می تواند بر فراز اسمان ها از همه ی مرزهای مصنوعی که ما انسان ها ساختیم عبور کند و لانه اش را  هر جایی که دلش خواست بسازد ولی ما انسان ها با قوانین و کلیشه هایی که ساخته ایم این حق طبیعی بشر را برای او سخت و سختتر می کنیم .

به یاد بخشی از نامه ای که ویکتورهوگو نوشته و در مقدمه ی کتاب کارگران دریا ذکر شده افتادم که ان را نقل می کنم 

«برای درک وضع روحی من،در خلوت و تنهایی باشکوهی که به سر می برم در نظر اورید که من بر فراز تخته سنگی نشسته ام که امواج کف الود دریا به زیر پا و همه ابرهای بزرگ اسمان در زیر پنجره اتاقم قرار دارند.

من در این رویای عظیم اقیانوس به سر می برم و چون کسی هستم که اقیانوس به خواب مغناطیسی اش انداخته است و در برابر این مناظر شگفت انگیز و این فکر عظیم زنده که در ان فرو رفته ام ،نوعی شاهد خدا گشته ام ...»

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴

بدون عنوان

«سخت است حرفت را نفهمند     

سختتر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند...

حالا می فهمم                که خدا چه زجری می کشد                که این همه ادم 

حرفش را که نفهمیده اند،هیچ                    اشتباهی هم فهمیده اند...»

                                                                                                  دکتر علی شریعتی


متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخاب شده برای مطلبم را نمی دانستم تا ذکر کنم.

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۴

از بچه های خیابان تا فوتبال

ساعاتی از برگزاری چند مسابقه فوتبال می گذرد و سرنوشت جام قهرمانی لیگ برتر فوتبال ایران مشخص شد،حاشیه ها ان قدر زیاد هستند که باز هم مثل همیشه سایه ای از اما و اگر ها روی این رویداد قرار گرفته،فوتبال بازی جذابی است که بسیاری مثل من را مجذوب خودش می کند ولی همیشه پیش خودم فکر می کنم که قهرمان هایی که به جای ما در زمین بازی مبارزه می کنند چقدر چشم ها را به روی دنیایی که دران زندگی می کنیم باز خواهند کرد .

به یاد فیلم بچه های خیابان افتادم ،فیلم موزیکال ایتالیایی  اثر نانی لوی که روی پرده سینما دیدم زمانی که هنوز فیلم های خارجی هم اکران می شدند و من سن و سال کمی داشتم .

 نمایش زندگی بچه هایی که توی شرایط اجتماعی خاص شهر ناپل توسط خودشان روایت می شد و نزدیکی صحنه نمایش و زندگی که به شکل موازی پیش می رفت،هنوز هم فریاد تشویق هواداران مارادونا بازیکن افسانه ای فوتبال که سال ها در ناپل هم بازی کرد، توی سکانس پایانی را به یاد دارم جایی که به نظرم بچه های خیابان  توی ماشین بزرگ پلیس  باید از میان انبوهی از هواداران فوتبال که به خیابان ریخته بودند،عبور می کردند و تضادهایی که به خوبی حس می شد.


من فوتبال را دوست دارم ولی به نظرم مهمتر از همه ی ویژگی های مثبت این بازی جذاب و دیدنی زمانی ارزش های این بازی بیشتر مشخص می شود که نقش فرهنگی ان در بالا بردن ارزش های اخلاقی و فرهنگ سازی جدی گرفته شود .