چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

به یاد دخترک کبریت فروش (The Little Match Girl )

به شروع سال نو میلادی نزدیک می شویم و این جور موقع ها یاد داستان هایی می افتم که توی این حال و هوا نوشته شدند،شاید بین این قصه ها،این جور زمان ها داستان به یادماندنی دخترک کبریت فروش اثر هانس کریستین اندرسن بیشتر به خاطرم می اید .

با این که از نوشتن این داستان زمان بسیار زیادی می گذرد ولی نگاه انسانی و حس قابل ستایشی که اندرسن منتقل کرده هنوز هم  به نظرم این داستان را به یکی از بهترین داستان های کوتاه تاریخ ادبیات تبدیل کرده است.


اندرسن به خوبی بی اعتنایی جامعه را نسبت به دنیایی که در ان زندگی می کنیم را روایت می کند فضای سرد و زمستانی همراه با جنب و جوش افراد برای تدارک شروع سال جدید کمک زیادی به فضاسازی روایت داستان کرده و پایان تلخ و رویایی ان هرگز از یاد نمی رود.


پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۳

دیدن صداها

خبر درگذشت  مرتضی احمدی،من را به یاد خاطرات زیادی انداخت،صدایی که از سال هایی دور می امد ،صدای مرتضی احمدی ان سال ها همه جا بود ،توی انیمیشن های زمان کودکی ام ،مثل پینوکیو یا توی نوار قصه هایی که با ترانه های به یاد ماندنی به عنوان هدیه و جایزه می گرفتم مثل داستان عیلمردان خان ،گرگ بد گنده ... نوارکاست هایی که شاید اگر وسایلم را بگردم پیدایشان کنم .

بارها و بارها صدای جادویی این قصه ها با من همراه می شدند،رادیو هم داستان عجیبی داشت ان سال ها دلبستگی خاصی به رادیو داشتم، برنامه های صبح جمعه با شما ،قصه ظهر جمعه،قصه شب که یادم هست ساعت ده شب پخش می شد و نمایشنامه رادیویی بود و هر نمایشنامه هر شب در طول هفته ادامه پیدا می کرد .

یادم هست پتو را روی سرم می کشیدم و رادیوی کوچکی که داشتیم را به گوشم می چسباندم و غرق در شنیدن نمایش می شدم ،حالا که به  ان سال های خیلی دور فکرمی کنم به نظرم در حقیقت صداها  را می دیدم ،مثل سینما، با این تفاوت که موقع شنیدن با تخیل خودم، صحنه های نمایشنامه های رادیویی را توی ذهنم می ساختم .


با ان پیچ موج یاب و ان انتن دراز فلزی ساعت ها  در جستجوی صداها  بودم،برای شنیدن خبری نوای موسیقی ،نمایشنامه ای ... 

سینما ،تلویزیون ،اینترنت با توسعه ای که پیدا کردند ،حضور رادیو توی زندگی کمرنگتر شد ،هر چند هنوز هم  رادیو حضور دارد .

مثل یک دوست قدیمی  زمان کودکی که سال های زیادی ندیده ام ،وقتی فرصت کوتاهی دست می دهد و جایی صدای رادیو را می شنوم یاد خاطرات کودکی و نوجوانی می افتم .

از مرتضی احمدی ترانه ی ابتدایی فیلم حسن کچل اثر علی حاتمی  را هم که با صدای او خوانده شده را  دوست دارم و همین طور نقش هایی که در سینما و تلویزیون بازی کرد در خاطرات نسل های مختلف باقی ماند.

دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۳

در گذر از فصل ها

پاییز  هم رفت و زمستان از راه رسید،چرخش روزگار و تکرار فصل ها هر سال  ادامه دارد،گاهی فکر می کنم کاش می شد از حصار زمان عبور کرد،گذشت لحظه ها بدون ان که هیچ نیرویی قادر به توقف ان باشد با شتاب خاص خودش حرکت می کند.

این کاریکاتور زیبا که  به نظر می رسد اثر یک کاریکاتوریست به نام Rina Maido باشد به خوبی این قضیه را دیده ،عقربه های ساعتی که از دایره ی تکراری ساعت خارج شدند و دست در دست هم به سمت رهایی از تنگنای زمان می روند.




 یاد جمله ی منسوب به نیما یوشیج افتادم که چه زیبا برای پسرش این موضوع را از نگاه خاص خودش تعریف می کند او در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت

«پسرم یک بهار ،یک تابستان ،یک پاییز و یک زمستان را دیدی از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی ...»


دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۳

یک جایزه

خبر اهدای  جایزه صلح نوبل به ملاله یوسف زی دختر نوجوان پاکستانی باعث خوشحالیم شد، نوجوان دانش اموزی که در مقابل خشونت جریان های افراطی ایستادگی کرد و برای  ادامه اموزش دختران همسن و سال خود تا مرز زخمی شدن توسط گروه های افراطی هم پیش رفت ولی باز راهش را ادامه داد.

بحث های زیادی درباره ی حاشیه های جایزه صلح نوبل به افراد در سال های گذشته وجود داشته ولی به نظرم مهمترین موضوع  اهمیت به فعالیت های بشردوستانه و شجاعانه ی انسان ها برای کمک به صلح و دوستی است و مهمتر از خود جایزه این کارنامه ی  افراد خواهد بود که ملاک قضاوت در اینده است و چه بسا هستند کسانی که نامشان در لیست گرفتن این جایزه قرار دارد ولی چندان فعالیت های ان ها در ذهن مردم باقی نمانده یا تاثیرات اجتماعی چندانی به همراه نداشته است.

در زمانی که سایه خشونت های افراطی با ایدئولوژی های سیاه، دنیا را تهدید می کنند،هر قدمی که برای ترویج انسان دوستی برداشته شود غنیمت است.

نمی دانم ملاله یوسف زی راه درازی که پیش رو دارد را چطور سپری خواهد کرد ولی امیدوارم بدون ان که اسیر دنیای پیچیده ی سیاست شود، با حفظ روح زلال و معصومانه ی خودش ،برای ساختن دنیای بهتر تلاش کند.



جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۳

سفر به مریخ

این روزها موضوع جالب سفر به مریخ باز دوباره داغ شده،ازمایش پرتاب فضاپیمای بدون سرنشین اوریون توسط ناسا ساعاتی قبل انجام شد و انسان به فتح ان سوی مرزهای کره خاکی فکر می کند.

مثل این که شرکت Mars One هم طرح خود برای مسافرت بدون بازگشت به مریخ را دنبال می کند برای من خیلی جالب بود که در مرحله ی اول ثبت نام بیشتر از صد و پنجاه هزار نفر برای این سفر داوطلب شدند که با وجود ازمون ها و تست های مختلف و عبور از مراحل دشوار داوطلبان اصلی در حال انتخاب هستند و تا حدود هشت سال اینده این پرواز به سمت مریخ انجام می شود.

این افراد هرگز امکان بازگشت به زمین را پیدا نمی کنند و باید بقیه ی عمر را در مریخ سپری کنند مصاحبه های چند نفر از این داوطلبان که به مراحل نهایی نزدیک شده بودند هم در دسترس قرار گرفته که نکته های جالبی در ان بود.

جدای از بحث علمی وتحقیقاتی که می تواند در جایگاه علمی جالب باشد ولی اگر با نگاهی انسانی به قضیه نگاه کنیم اتفاق تلخی در حال وقوع است ،هزاران انسان و شاید اگر هزینه ثبت نام وجود نداشت، تعدای به مراتب بیشتر از این داوطلب وجود دارند که می خواهند اینجا نباشند .

سفر بی بازگشت به مریخ به نظرم بیشتر باید تکان دهنده باشد تا این که متاسفانه به جنبه های علمی ان توجه شود ،این که شاید زنگ خطر سبک زندگی انسان امروزی در زمین به صدا در امده چه چیزی در یک سیاره خشک و خالی این همه جذابیت به ارمغان می اورد،گمشده ی انسان زمینی کجاست؟


گاهی از خودم سوال می کنم که من چقدر زمین را می شناسم ،چقدر کره خاکی که در ان زندگی می کنم را می شناسم و تا چه اندازه می توانم حتی به اندازه  برداشتن یک پوست موز در پیاده رو به دنیایی که به ان تعلق دارم کمک کنم ،اگر قرار است کاری کرد ،اگر قرار است سفری رفت ،هنوز زمین منتظر دستان تک تک انسان هاست .

کاش به  جای داوطلبان گروه های امدادی  به داوطلبان انجمن های خیریه و... در زمین اضافه تر می شد کاش به جای این همه اشتیاق برای سفر بی بازگشت به مریخ تلاش می کردیم زمین جای بهتری برای زندگی باشد .

نمی دانم پروژه ی سفر بی بازگشت به مریخ عملی می شود یا نه ولی این را خوب می دانم که داوطلبان این سفر وقتی به مریخ می رسند،شب در سکوت سنگین این کره ی سرخ فقط به زمین فکر خواهند کرد.