امشب
به یاد داستان ماندگار ارزوهای بزرگ اثر ماندگار چارلز دیکنز افتادم ،اثری که هم در ادبیات داستانی جایگاه خوبی دارد و همین طور اقتباس های مختلف سینمایی ،انیمیشن و سریال از ان ساخته شده ،هر چند به نظرم اقتباس دیوید لین بهترین برداشت سینمایی از ارزوهای بزرگ تا امروز به حساب می اید.
فیلیپ که او را پیپ هم صدا می زنند، قهرمان داستانی هست که پا در سفری می گذارد تا به ارزوهای بزرگ خود نزدیک شود ،سفری که با همه ی نشیب و فراز ها باز در پایان او را به همان زادگاه ابتدای داستان بر می گرداند ،شاید نکته ی مهمی که می تواند سرچشمه ی برداشت های متفاوت از این داستان باشد همین روند داستانی است که دیکنز برای قهرمانش ترسیم می کند .
پیپ می توانست چشمانش را روی ارزوهای بزرگ ببندد تا هرگز داستانی هم شکل نگیرد ،ولی به نظرم تجربه ی سفر قهرمانی که شخصیت اول این داستان طی می کند ،کلید اصلی بازشناسی بهتر او از دنیای پیرامونش و در حقیقت خودش هست .
همه چیز از نوعی توجه و کمک به ظاهر کوچک پیپ در کودکی شروع می شود،جایی که دیکنز دانه داستان ماندگارش را می کارد تا در اینده به خوبی روایت خودش را جلو ببرد.
خانه ی عجیب و غریب خانم هاویشام و رفتارهای متکبرانه ی استلای جوان در تقابل با معصومیت کودکانه ی پیپ به خوبی در ذهن می ماند .
دیکنز سعی کرده به نوعی به پوشالی بودن اشرافیت توخالی در زندگی تاریک و خاموش هاویشام نزدیک شود ،اشرافیتی که تلاش می کند فقط با نوعی ظاهرسازی بیهوده جایگاه خودش را حفظ کند.
خانم هاویشام تلاش می کند تا استلای جوان را هم مثل خودش تربیت کند ،میراثی که قرار است به این دختر جوان منتقل شود چیزی جز کینه و خودخواهی عذاب اور نیست .
پیپ جوان با حمایت ادم ناشناسی راهی لندن می شود تا به نوعی با امکانات بیشتری رشد کند انسان ناشناسی که در پایان مشخص می شود کسی جز مگویچ همان زندانی قدیمی نیست کسی که پیپ در زمان کودکی به او کمک کرده بود.
پیپ دلبسته ی استلا می شود ولی دیکنز مسیر چرخش حرکت شخصیت ها را طور دیگری تنظیم می کند تا این دو نفر هنوز هم مثل زمان کودکی در عمق فاصله های خاص اجتماعی از هم دور بمانند .
پیپ در لندن با سبک زندگی جدید بیشتر اشنا می شود و تلاش می کند سرنوشت بهتری برای خودش بسازد ولی هرگز ثروت و سرمایه ی مگویچ نمی تواند باعث شود تا پیپ به ارزوهای بزرگ خود برسد .
دیکنز داستان را طوری پیش می برد که پیپ را دوباره به زادگاه خودش بر می گرداند و البته استلا هم بعد از عبور از تلخی های مختلف با دیدگاهی نو در کنار پیپ قرار می گیرد.
دیکنز قصد داشت در ارزوهای بزرگ نشان دهد، اصالت واقعی انسان به فضیلت های دورنی او هست و ارزش معصومیت قابل قیاس با هیچ ثروت مادی نیست .
ولی با این که برداشت های مختلفی از این داستان با نوع نگاه های متفاوت وجود دارد ولی به نظرم ارزوهای بزرگ پیپ در سایه ی دوست داشتن قابل ستایش است .
پیپ حرکتی دایره وار را در مسیر داستان طی نمی کند که به نظرم مسیر این شخصیت رو به جلو و تکاملی است ،هرگز نباید بازگشت پیپ به مکان ابتدای داستان را بی ثمر بودن این مسیر و کوچک شمردن ارزوهای پیپ دانست ،حتی اگر دیکنز هم چنین قصدی از نوشتن این داستان داشته باشد به عنوان مخاطب این اثر هرگز این برداشت را نمی پذیرم .
پیپ بهترین کار ممکن را انجام داد و زندگی را تجربه کرد ،قهرمان دیکنز به ارزوهای بزرگ خود رسید چون حقیقتی ارزشمند را پیدا کرد ،حتی اگر دیکنز تصمیم می گرفت پیپ و استلا را هم هرگز به هم نرساند، باز هم سفری که او طی می کند ،مسیری است که شاید به قول یونگ باید طی شود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر