جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۸

باز هم «بهار»


چرخه تکراری ترانه ی فصل ها باز به «بهار» رسید،به باران های بهاری،به شکوفه های سفید و صورتی،همین طور به سفره «هفت سین»، یکی از مهمترین نمادهای عید نوروز که همیشه دوست دارم.

خاطره های زمان کودکی ،کنار سفره هفت سین چقدر شیرین و به یادماندنی بود،رنگ خیره کننده سبزه عید،رقص ماهی های قرمز توی بلور شیشه ای،نور شمع های روشن ،تخم مرغ های رنگی، بوی عطر عودهایی که موقع تحویل سال توی فضای خونه می پیچید.

هیجان نزدیک شدن به ساعت تحویل سال نو  و  معجزه هایی که همیشه خیال می کردم با جادوی بهار اتفاق می افتند.





از سال ها قبل،سین های سفره هفت سین رو  که  کنار هم می چیدم، هر سال یک سین،یک سین کم و کمتر شدند،تا این که  یک موقعی بی خیال چیدن «هفت سین »شدم،فقط خاطره ای موند و خیالی دوست داشتنی که همیشه با من هست. 

متاسفانه نام عکاس این تصویر انتخابی برای مطلبم را نمی دانستم تا ذکر کنم.



پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۷

«هیچستان»

 مدتی قبل در  مطلبی به کتابی اشاره شده بود که به نظرم رسید کتاب را بخوانم ،کتابی به نام «خانه ای در شیراز» اثر اگاتا کریستی که زمانی نویسنده ی معروف  داستان های جنایی ،پلیسی،معمایی بود، به نظرم جالب امد که اگاتا کریستی خالق شخصیت های به یادماندنی «هرکول پوارو» و «خانم مارپل » چطور در یکی از داستان هایش  سر از شیراز در اورده وهمین قضیه مرا به بحث اهمیت یا کم اهمیتی  جغرافیای فضای داستانی هم  رساند.

وقتی خواندن کتاب «خانه ای در شیراز»  را شروع کردم ،متوجه این موضوع شدم که فقط یک قصه از این مجموعه داستان با این عنوان نوشته شده و در فضای شهر شیراز می گذرد ،بیشتر که تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم که این کتاب با عنوان  «پرونده های پارکر پاین»منتشر شده و عنوان ترجمه ای  این کتاب فقط در ایران با عنوان «خانه ای در شیراز» توسط چند ناشر  به چاپ رسیده  و البته  ناشری هم این کتاب را با عنوان «ماجراهای پارکر پاین» منتشر کرده است.



به نظر می رسد اگاتا کریستی در سفری که زمانی به ایران داشته به شیراز و چند شهر دیگر ایران هم سفر می کند ،درشیرازبازدید از باغ  نارنجستان قوام الهام بخش این ایده  برای اگاتا کریستی  می شود و  یکی از داستان های «پارکر پاین» در شیراز می گذرد ،او شیراز را به زمرد سبز توصیف کرده و مخاطب را همراه خودش به خانه ای می برد که شباهت های توصیفی زیادی به نارنجستان قوام دارد .   
                                                                                              
این که یک نویسنده معروف و مطرح که فروش نسخه های کتاب هایش در دنیا رقم بسیار بالایی داشته  و فیلم ها و سریال های زیادی از اثارش اقتباس شده  در داستانی به شیراز اشاره کند، صد البته موجب خوشحالی است ولی اگر فراتر از این نوع جذابیت های «اقلیم دوستی» به داستان نگاه کنیم ،اگاتا کریستی اگر فضای داستان را به هر شهر دیگری هم  تغییر می داد ،هیچ اسیبی به فرم و مضمون اثر وارد نمی شد.

به نظرم اهمیت فضای داستانی زمانی بیشتر قابل بحث می شود که مکان و فضای خاص قصه بخشی از تار و پود کل اثر باشدو مشکل بتوان ان قصه را در فضای دیگری ترسیم کرد و ضرورت قصه ایجاب کند در غیر این صورت شاید بیشتر جنبه« تزیینی» داشته باشد و چندان کمکی به بهتر شدن فرم و محتوا نمی کند و ممکن است  برای مخاطبانی که به ان مکان تعلق خاطری ندارند چندان مهم نباشد.

با وجود اهمیت  ارزش های بومی و منطقه ای ولی به نظرم بهتر است که شعر و ادبیات داستانی را بدون منطق خاص ، تشویق به« منطقه گرایی» نکنیم ،در ادبیات کهن فارسی هم خالقان اثار یادی از شهر و دیار خودشان کردند ولی بخش اعظم اثرها  با  نگاهی  انسانی و فراتر از مرز و بوم های  اقلیمی  خلق شده اند و نگاه انسانی و جهان بینی متعالی بر هر امر دیگری اصالت دارد.

 در «قصه های مجید» اثر به یادماندنی هوشنگ مرادی کرمانی با این که  نویسنده قصه ها  را در فضا و بوم  منطقه کرمان نوشته  و به نوعی حدیث نفس خاطرات کودکی خودش را روایت کرده ولی  زمانی که تبدیل به سریال پرمخاطب تلویزیونی شد ،داستان ها به اصفهان منتقل شدند و کیومرث پوراحمد فیلمساز این مجموعه  ترجیح داد روایتش را در فضای  این شهر به تصویر بکشد که باز هم تبدیل به  اثری شیرین و دیدنی شد .

اگر این سریال در فضای شیراز ،کرمان ،یا هر شهر دیگری به تصویر کشیده  شده بود،  شاید اسیب چندانی به روایت وارد نمی شد، به این دلیل که وزنه ی مضمون و فرم درخشان قصه های مجید بسیار فراتر از یک مکان جغرافیایی ویژه  است، با این که فرصت طرح پرداختن به فرهنگ عامه هر منطقه ای در بستر داستان ارزش بالایی دارد ولی به نظرم این موضوع«اولویت اول» نیست .

در «قصر» اثر کافکا هیچ زمان و مکان مشخص و شناخته شده ای نداریم و باید هم همین طور نوشته می شد،چون کافکا این  سبک و فضای داستان نویسی را انتخاب کرده ،این مسیر انتخابی نویسنده هرگز به معنای بی اعتنایی او به فضای اجتماعی بومی خودش و شهر «پراگ»  نیست.

 در «سووشون» سیمین دانشور  از  شیراز به عنوان فضای یک روایت تاریخی به درستی و به خوبی استفاده شده و مکان در خدمت داستان است ،«به یاد کاتالونیا» اثر جرج اورول روایت تاریخی در بستر داستان به جغرافیای خاصی محدود شده در حالی که در  کتاب « ۱۹۸۴» جرج اورول داستانش را در ناکجاابادی تعریف می کند،در قصه های «هزار و یک شب» هم مکان و زمان ان قدر ها روشن نیست وبا توجه به ساختار داستانی درست و قابل قبول است.

شاید پرداختن به موضوع استفاده ی هوشمندانه و درست از فضا در ادبیات داستانی به نظر بسیاری امری بدیهی و روشن باشد، که همه بهتر از من بدانند، ولی به نظرم رسید این نکته را یاداوری کنم که میان «سنجاق کردن »یک بوم و منطقه به هر قیمتی به یک شعر یا داستان یا هر اثر هنری و فرهنگی  با پیوند  فضای بومی  با اثر در صورت «ضرورت» تفاوت زیادی هست ، این موضوع پیچیدگی های خودش را  هم دارد و البته شاید  عزیزانی  هم با این استدلال  مخالف باشند که نظرشان محترم است.

پی نوشت:متاسفانه  نام عکاس این تصویر دیدنی برایم مشخص نشد ولی با دیدنش به یاد شعر «واحه ای در لحظه »اثر سهراب سپهری افتادم ...

«پشت هیچستانم ...پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است   

                                              که خبر می ارند از گل وا شده دورترین بوته خاک...»