پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۵

به یاد ان روزها

 همیشه به روزهای گرم تابستان که می رسیم،به یاد تابستان های به یادماندنی دوران کودکی می افتم،زمانی که بعد از تمام شدن امتحان های اخر سال ،تعطیلات شروع می شد ،کتاب های درسی کهنه شده را گوشه ای می گذاشتم و سراغ کتاب های داستان و شعر می رفتم .

ان موقع «کیهان بچه ها» هم برای نسل ما به اندازه ی  «کایه دو سینما» ارزشمند بود!!یادم هست «قصه های نازدونه » داستان مصوری  که با نوشته های کوتاه توی «کیهان بچه ها» چاپ می شد جذابیت زیادی داشت .

تعطیلات تابستان شروع فصل گرما بود ،بستنی های یخی که بستنی فروش های دوره گرد توی کوچه می فروختند هم مزه خاصی داشت،توی کوچه با پسربچه ها و دختربچه های همسایه هشت خونه بازی می کردیم ،بچه هایی که حالا هر کدام پرتاب شده اند به گوشه ای از زمان و مکان به جایی که از ان روزها به اندازه یک کهکشان راه شیری فاصله گرفتیم .



پیشی گربه ی مهربان هم تابستان ها توی حیاط ،سایه ای پیدا می کرد و چرت می زد .

ان زمان تابستان ها بهشت دوره گردها بود،بیشتر دوچرخه داشتند ،بستنی یخی که معروف به الاسکا بود ،پشمک برقی که رنگ های مختلفی داشت ،بیشتر سفید بود و صورتی ...سیب ترش لواشک و کشک ...

توی گرمای تابستان ،بادبزن های کوچک پلاستیکی هم قرب و منزلتی داشتند به اندازه ی اسپیلت این روزگار ،صدای خاص  پنکه های برقی هم برای خودش دنیایی داشت ،توی هر خانه ای چند تا بادبزن پلاستیکی یا حصیری همیشه در دسترس بودند.

هنوز هم ان کوچه و ان خانه ها سر جایشان هستند،فصل ها هم مثل یک چرخه تکراری پشت سر هم ردیف می شوند ،ولی نه خبری از ان ادم های دیروز هست ،نه خبری از حال و هوای گذشته ای که از دست رفته.

ولی توی گرمای این روزها وقتی دارم قدم می زنم،دوچرخه ای که از دور می اید من را به یاد دوچرخه بستنی فروش می اندازد  و سوالی که توی دوران کودکی وقتی که دوچرخه بستنی فروش می امد از خودم می پرسیدم «بستنی الاسکا  بخرم یا قیفی ؟!!ا»ین بزرگترین سوالی بود که باید توی چند دقیقه برایش جوابی پیدا می کردم ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر