شنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۲

«بدون عنوان»

 « در دل من چیزیست   مثل یک بیشه ی نور    مثل خواب دم صبح 

  و چنان بی تابم   که دلم می خواهد   بدوم تا ته دشت    بروم تا سرکوه 

دورها اوایی ست که مرا می خواند...»  سهراب سپهری

پاییز امسال بعد از سال ها دوباره از مسیر «گهواره دید»بالا رفتم،نزدیک غروب دیدن چشم اندازهای اطراف تجربه متفاوتی بود،مثل این که با تغییر زاویه دید نوع احساس و برداشت های ذهنی تغییر می کرد،دیدن همان مسیری  هم که  چند دقیقه پیش پیاده روی کرده بودم از زاویه نگاه جدید متفاوت به نظر می رسید.


 من بودم ،سکوت بود و ماشین هایی که مثل نقطه های کوچک از بالای کوه دیده می شدند،امدن و رفتن قصه ی ناتمامی که همیشه بوده و ادامه خواهد داشت.