« زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد» ...سهراب سپهری
خبر مهاجرت زمستانی «کاکایی ها» از اروپا به شیراز برایم جالب بود،مرغان کوچک سفید و خاکستری دریایی که این روزها مهمان رودخانه خشک شیراز هستند،رودخانه ای که به خاطر بارندگی های اخیر هنوز اب باریکه ای دارد.قبل از رسیدن به منظقه ای که کاکایی ها بودند،توی مسیر حاشیه رودخانه نگاهم به زاغ ها و کلاغ هایی افتاد که همیشه کنار رود یا بین درخت ها هستند،پرنده های زیبایی که کمتر به چشم عابران می ایند،به این فکر کردم که سرنوشت زاغ ها و کاکایی ها چقدر با هم فرق دارد
وقتی «کاکایی ها» را از نزدیک دیدم، با چشم انداز خیره کننده ای مواجه شدم،انگار که خاطره ی دریا و ساحل را با خودشان اوردند،جمعیتی از مردم هم مشتاق تماشای حضور کاکایی ها بودند،عکس یادگاری می گرفتند،خرده های نان به این پرندگان مسافر می دادند و غرق تماشا می شدند.
«کاکایی ها» شاید ماندن را در رفتن جستجو می کنند،می روند تا دوباره به دریا برسند،از مرزها عبور می کنند،فراتر از تعلق به مکانی خاص،حصارهای جبر جغرافیایی را می شکنند و پرواز می کنند،کاش همسفرشان بودم.