پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۱

بدون عنوان

«اجازه نده،سر و صدای حرف ها و نظرات دیگران،کاری کند که صدای درونی خودت را نشنوی»

                                                                                                                     استیو جابز                                                                                                        

 این روزها گاهی گذشته ی تاریخی دور و نزدیک ایران را با خودم مرور می کنم،فصل های تلخ و شیرین روزگارانی که عبور کردند و از این واقعه های ثبت شده و نام های به یادماندنی چند خطی یا صفحه ای در تقویم تاریخ باقی مانده،شاید ویژگی تاریخ همین است که هر چه از یک رویداد دور و دورتر می شویم بهتر می توانیم ان را ببینیم.

مثل خیره شدن به یک تصویر مه گرفته در تاریکی شب که تا روشنایی روز و عبور مه نمی توان همه ی واقعیت را دید.




این روزها وقتی به واقعه ها و نام های تاریخ سرزمینم و هر دیار دیگری فکر می کنم،به این نتیجه مشترک می رسم که تقابل ها و تعارض های تاریخی برای هر دوره ای ازمون بزرگی بوده،تا همه فراموش نکنیم که متاسفانه  رسیدن به هدف ها با «توسل بهخشونت» چه تلاش برای حفظ یک وضعیت و چه در تقابل با وضعیت موجود به بیراهه هایی خواهد رفت که ممکن است شباهتی با رویدادهای تاریخی گذشته نداشته باشد و از تصورات روشن افراد هم فاصله معناداری پیدا کند.

 در اسیب شناسی دو سوی هر تقابلی به نظرم فراتر از  شناور شدن در حباب های رسانه های مختلف امروزی باید مراقب بود میان خبرها،تحلیل ها،شعار ها،هشتگ ها،گمانه زنی ها،بیانیه ها ،ویدئوها ،عکس ها و...گم نشویم .

تعریف اگاهی فقط  داشتن اطلاع از وقایع و جریان ها نیست،اگاهی درست به نظرم نگاهی با جهان بینی انسانی و منصفانه است که به  هویت فردی بستگی دارد،هر چند همراهی های اجتماعی مطلوب  در هر جامعه ای سزاوار  احترام  هستند ولی به نظرم  استقلال فکری و انتخاب خوب  در هیاهوی سر و صدای واقعه ها و جریان ها چالش هایی هستند که به سادگی نمی توان از ان عبور کرد.

شاید  هر انسانی بهتر است نور فانوس دریایی را در قلب خودش پیدا کند تا میان امواج،در مسیر درست باقی بماند.

«عکسی که انتخاب کردم ،تصویری از شهری مه الود است که به نظر می رسد عکاسی به نام 

 LORENZO MONTEZEMOLO  ان را ثبت کرده است.»


چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۰

«بدون عنوان»

« زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد» ...سهراب سپهری

خبر مهاجرت زمستانی «کاکایی ها» از اروپا به شیراز برایم جالب بود،مرغان کوچک سفید و خاکستری دریایی که این روزها مهمان رودخانه خشک شیراز هستند،رودخانه ای که به خاطر بارندگی های اخیر هنوز اب باریکه ای دارد.



قبل از رسیدن به منظقه ای که کاکایی ها بودند،توی مسیر حاشیه رودخانه نگاهم به زاغ ها و کلاغ هایی افتاد که همیشه کنار رود یا بین درخت ها هستند،پرنده های زیبایی که کمتر به چشم عابران می ایند،به این فکر کردم که سرنوشت زاغ ها و کاکایی ها  چقدر با هم فرق دارد




وقتی «کاکایی ها» را از نزدیک دیدم، با چشم انداز خیره کننده ای مواجه شدم،انگار که خاطره ی دریا و ساحل را با خودشان اوردند،جمعیتی از مردم هم مشتاق تماشای حضور کاکایی ها بودند،عکس یادگاری می گرفتند،خرده های نان به این پرندگان مسافر می دادند و غرق تماشا می شدند.



«کاکایی ها»  شاید ماندن را در رفتن جستجو می کنند،می روند تا دوباره به دریا برسند،از مرزها عبور می کنند،فراتر از تعلق به مکانی خاص،حصارهای جبر جغرافیایی را می شکنند و پرواز می کنند،کاش همسفرشان بودم.