چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۴

سه تار...

همیشه دلم می خواست یکی از سازها را یاد بگیرم و برای دل خودم بزنم ولی هیچ وقت به نظرم نمی رسید که قضیه ان قدر مهم است که باید سازی یاد بگیرم و بیشتر موسیقی می شنیدم .

دوران مدرسه دغدغه درس و کلاس مانع می شد تا  دنبال این موضوع رفت،زمان دانشگاه هم باز هزار و یک  عذر و بهانه پیدا شد که  یادگیری ساز فراموشم شود.

سالیان سال سپری شدند تا زمانی که یادگیری نواختن با سه تار را شروع کردم ،نت ها و تصنیف های معروف و مشق های پشت سر هم و... به هر حال تا بعضی تصنیف های معروف مثل  «تصنیف مرغ سحر » جلو رفتم و ساز خودم را زدم ولی به هر حال باز مسائلی دست به دست هم داد و یادگیری بیشتر را رها کردم ،این هم برای خودش قصه ای داشت.



این روزها بیشتر بچه های کم سن و سال برای یادگیری سازمورد نظرشان تلاش می کنند ،هر چند از بین ان ها  درصد بسیار زیادی  به طور حرفه ای ساز را یاد نمی گیرند و در اینده شغلیشان نقشی نخواهد داشت .

من صدای همه ی ساز های موسیقی را دوست دارم،خوب که فکر می کنم نوای سحرانگیز نوای موسیقی را دوست دارم ،موسیقی بخشی از طراوت روحی همه ی انسان هاست ،شعر هم موسیقی هست ،صدای اهنگین انسان ها هم موسیقی دارد ،نم نم باران هم موسیقی است صدای امواج دریا ،وزش نسیم ملایم و...همه ی طبیعت موسیقی است .

یاد داستان به یادماندنی «سه تار» اثر جلال ال احمد افتادم ،از ان زمان تا امروز خیلی سال گذشته ولی به نظرم نقدی که جلال در این داستان روایت می کند هنوز هم در بخش هایی از  تفکر جامعه ما وجود دارد.