چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۳

بدون عنوان

«شهر من گم شده است . 

من با تاب      من با تب           خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام...هشت کتاب .سهراب سپهری»

 

«نام عکاس این تصویر انتخابی را نمی دانستم تا اشاره کنم.»

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۳

عمارت و هشت داستان دیگر

کتاب عمارت و هشت داستان دیگر نوشته ی محمد حاضر توسط نشر اکسیرقلم منتشر شد.

با این که سال های زیادی برای نوشتن و به ثمر رسیدن  مجموعه داستان کوتاهم صبر کردم ولی امشب حس می کنم هنوز راه نرفته درازی در پیش دارم که باید  قدم های محکمتری بردارم،کتاب با تیراژمحدودی چاپ شد و امیدوارم در فرصت بهتری به چاپ دوم و شمارگان مطلوبی برسد.

بخش هایی از یادداشتی که در ابتدای این مجموعه داستان نوشتم را نقل می کنم.

«کلمات ،تصویرها ،قصه ها و روایت ها می ایند،این که سرچشمه این کلمات در ذهن و قلب نویسنده چطور شکل می گیرد خود حکایت دیگری است،نوشتن داستان های این مجموعه حاصل نوع نگاه تخیل و شخصیت پردازی است که در طول سال های مختلفی شکل گرفت،استفاده نمادین و طعم تلخی که در این داستان ها حس می شود در ستایش جو هره ی واقعی زندگی است...»





دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۳

عکس نوشت

این عکس را حدود هفت سال قبل گرفتم،خیلی اتفاقی شاهد کار کردن پسر بچه ای بودم که گاری سنگینی را به دوش می کشید،کنار عبور و مرور ماشین ها و ادم ها.

کار کردن بچه ها توی تعطیلات تابستانی توی نسل های گذشته با این بچه ها که قید کلاس و مدرسه را می زنند فرق اساسی دارد .

از ان روز تا امروز سال های زیادی گذشته و معلوم نیست این پسر بچه به چه سرنوشتی دچار شده شاید بی اعتنایی جامعه ی شتابان نسبت به دنیای اطرافش تاوان هایی به دنبال داشته باشد خسارت هایی که هیچ کسی در اینده  مسئولیت ان را به عهده نخواهد گرفت .